::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

دایره زنگی!

فیلم دایره زنگی به نظر من انقلابی بود در سینمای ما و دگر خبری از ریتم تکراری نبود! خانم بخت آور نشان داد می توان سینمای واقعی را از آنچه که هست به سمت ماورا برد!  شبی که به سینما رفته بودم برای دیدن این فیلم با دوتا از دوستان خوبم بودم جاتون خالی  قبلش تو ماشین دو چیکه زندگیم خورده بودیم رسیدیم و بلیط گرفتیم و رفتیم نشستیم

دایره زنگی به کارگردانی خانم پریسا بخت آور فیلمست ملودرام با درون مایه طنز که به بیان مشکلات اجتماعی میپردازد . فیلم با بازی بازیگرانی چون مهران مدیری، باران کوثری، شریفی نیا،بهاره رهنما ، صابر ابر و... قدرت گرفته است و با شوخی های کلامی بسیار زیبا جالب شده ، فیلم در مقایسه با فیلم های ایرانی اخیر جذاب است.

در صحنه اول فیلم باد و بارون شدیدی رو شاهد هستیم که داره روزنامه ها رو با خودش می بره این باد و توفان نمادی از حکومتست که در حال بستن و توقیف کردن روزنامه های مختلف است (اخیرا هم که مجله دنیای تصویر رو بستن که خیانتیست در حق دوستداران سینما )ء

در صحنه بعدی صدای فریاد مردی رو میشنویم که به دنبال ماشین دزدیده شده اش میدودوفریاد میکند مرد سوار ماشین امین حیایی میشود و از او می خواهد دزد را تعقیب کند حیایی بدون اینکه تعجب کند (انگار دزدیدن ماشین امری عادیست ) حرکت میکند مرد از حیایی میخواهد که تند تر برود اما او این کار را نمیکند و حتی پشت چراغ هم میایستد اما موقعی که کرواتشو میدزدن پاشو میزاره رو گاز تا کروات بی ارزششو بگیره ، رو صندلی مشکی اول سالن اولش با صحنه پراکنده شدن روزنامه ها بدنبال سینمای کلیشه بودیم! اما تیتراژ همه چیز رو عوض کرد .  محسن برگشت گفت بهزاد آدامس یعنی چی؟ گفتم زن خراب  ، گفت جوب چیه؟ گفتم کثافت ، گفت آب روان؟ گفتم زندگی جاری، باباک گفت آدمس گیر می کنه بین راه گفتم آره لجن های جوب بغلش می کنن!   دوربین با یک قطع زیبا از تند رفتن حیایی به تصادف شیرین (باران کوثری) میرود، فیلمبرداری سکانس اول به روش دوربین روی دست بود که هیجان بیشتری رو در همان لحظات اول فیلم به تماشاچی وارد میکرد.

بعد از تصادف و گفتگوهای راننده با شیرین ، محمد(صابر ابر) رو میبینیم که رفته خونه داییش تا پول تهیه کند ( به نظر میرسه قسمت آشنایی این دو نفر سانسور شده هر چند در پایان فیلم به آن اشاره میشود)ء نکته جالبی که هست اینه که وقتی شیرین میفهمه که محمد اسمشو دروغ گفته ناراحت نمیشه در واقع اون میدونه که اینجور دوستی های خیابونی معمولا با دروغ و دورویی همراهه .

تویه سکانس بعدی تو خونه حاجی پسر و دختر حاجی ،بایک فیلم فروش دور یک میز نشستن و دارن فیلم می خرن حاجی که خودش ادای قانون میکنه همه خانوادش حتی خودش ، سی دی هایی رو میخرن که از نظر قانون غیر مجاز است (و به نوعی خودش یک نوع دزدیه ) توی تلویزیون پشتشون فیلم پدر خوانده در حال پخش شدنه سکانسی هستش که داماد پدرخوانده زنش رو کتک زده و حالا پسر دون کرلیونه اومده تا از خواهرش دفاع کنه این سکانس از فیلم به اختلافات خانوادگی اشاره داره که توی این فیلم (دایره زنگی) هم این رو شاهد هستیم از عدم اعتماد زن ومرد گرفته تا رابطه پدر و پسر .

در جایی از فیلم یک درخت بزرگ افتاده وسط خیابون (حدس میزنم درختای خیابان ولی عص بودش)و خیابون رو بند آورده بعد صدایه دایره زنگی که یک مرد دوره گرد میزنه میشنویم که با صدای گوش خراش اره برقی تداخل میکند این صحنه در واقع به این نکته اشاره میکند که دولت نه تنها از هنر وهنر مند حمایت نمیکند بلکه سنگ جلوی پای آن میاندازد ، این صحنه هم با یک قطع جالب به تلویزیون منتقل میشود که از یکی از شبکه های ماهوارهای پخش میشده است .

فیلم به مسئله ماهواره توجه زیادی کرده است وقتی محمد(صابر ابر) از همسایگان در مورد تمایلشان برای نصب ماهواره سوال میکند همه به نوعی آن را مبتذل میداند ،جالب بود وقتی محمد به یکی از همسایگان گفت که میتواند کانالهای بد ماهواره را ببندد اون خانوم جواب داد که اگر اینجوری باشد همین کانالهای تلویزیون را نگاه میکنیم !!! فیلم در مورد بد بودن یا خوب بودن ماهواره صحبت نمیکند بلکه فکر مردم نسبت به آن رفتار آنها ورفتار دولت نسبت به ماهواره را بررسی میکند ، قانونه مصوبه مجلس میگوید که داشتن ماهواره غیر قانونی است اما روی هر پشت بام چندین دیش ماهواره دیده میشود (من خودم یه آپارتمان 10 واحده رفتم که جای راه رفتن روی پشت بام نبود حتی یکی از واحدها بود که پنج تا دیش داشت!!!) و در واقع مردم به یک قانون شکنی دستجمعی دست زده اند که این خوب نیست یا باید قانون را عوض کرد و یا راه حل بهتری پیدا کرد زیرا این مسئله باعث کم رنگ شدن حرمت قانون در جامعه میشود و عواقب بدی را در پی خواهد داشت .

مورد بعدی استفاده از الفاظ نسبتا نامناسب در فیلم بود خیلی ها به این مورد شدیدا اعتراض میکردند و ناراحت بودند که مثلا جلوی خانوادیشان خجالت کشیده ان ،اما سوال این است که آیا این الفاظ را در جامعه نشنیدهایم و حتی احیانا خودمان از این الفاظ استفاده نکرده ایم ؟ وآیا این الفاظ در جامعه عمومیت پیدا نکرده است؟ به نظر من با گفتن این الفاظ در این فیلم با شیوه ای که کارگردان انتخاب کرده بود( کلمه ها را کامل نمی گفت ) نه تنها حرمت ها شکسته نمی شود بلکه با نشان دادن این مسئله روی پرده سینما تماشاچی به زشتی آن پی مییرد .

*این مطلب رو اونایی که فیلم رو ندیدند نخونند چون مزه فیلم رو از دست میدن*

در مورد شخصیت شیرین که نقش آونو باران بازی کرده بود باید بگم که همه فکر میکنن اون دختر ساده وخوبیه اما آخرش از اون متنفر میشن ،این تنفر بیشتر بخاطر اینکه اون مارو هم گول زده ، اما شخصیت اون اون قدرها هم بد نیست اون دزدیاشو از افراد نسبتا مرفه انجام میده یا حتی وقتی ماشین می دزده ماشین دولت رو میدزده اما پول محمد رو که خیلی راحت میتونه بر داره نمی دزده ،اما به اون خیانت میکنه و محمد رو با این کارش ادب میکنه که تو این جامعه عشقشو برای هر کسی حروم نکنه .

دستگیر شدن شیرین در انتهای فیلم هم برای این بود که این فیلم تو ایران ساخته شده و پخش میشه و باید وزارت ارشاد تاییدش کنه پس بنا به قانون ارشاد دست آخر باید دزد دستگیر شود و بسزای اعمالش برسد تا کسی فکر دزدی نکند !!!ء

همه چیز تو این فیلم عجیب بود نماد زندگی ایرانی از دیدگاه اصغر فرهادی در نوع خودش وصف نشدنی بود اما همه چیز یه طرف ! انتخاب بازیگر فیلم هم نوید هوشمندی در سینمای ایران را می داد! وسط های فیلم بود که به محسن گفتم این فیلم بالاتر از سینمای ایران است، آخر فیلم چشمان تماشاگران بهت را فریاد می کشید و این  باعث شد تا امروز ۴ بار این فیلم را ببینیم! و لذت ببرم جا داره از همه کسانی که در این فیلم زحمت کشیدن تشکر کنم!

 

 

تقدیم به همه عاشقان

در فرهنگ مسیحی روز والنتین نماد عشق است و تقریبا همه آنان که میانشان رشته های الفت و دوستی برقرار است برای هم هدیه می خرند.

جالب اینجاست که بر اکثر این هدایا که امروزه در شکل ها و قیمت های متفاوت عرضه می شوند رنگ سرخ حکومت می کند و این هدایای سرخ رنگ که در همه مغازه های شهر یافت می شوند مردمی را که بی خیال و بی حوصله می گذرند به یاد روزهای عاشقی می اندازند. با این که تعداد زیادی از جوانان ایرانی در این روز برای هم هدیه می فرستند اما کمتر می توان میانشان کسانی را یافت که از فلسفه وجودی چنین رسمی مطلع باشند. در مورد والنتین روایت های زیاد و متفاوتی هست که به دو نمونه از انها اشاره می کنیم:
این روز از دوره امپراطوری یونانیان به شهرت رسید. در یونان باستان روز 14 فوریه به روز جونز معروف بود. جونز پادشاه همه بت ها و الهه ها بود. او همچنین به خدای همه الهه ها و زنان و ازدواج ها معروف بود. در روز 15 فوریه نیز جشن lupercalia برگزار می شد، در این روز دختران جوان نام خود را روی کاغذ نوشته در بطری هایی می گذاشتند و به آب می انداختند، در طرف دیگر رودخانه پسران جوان در انتظار می ایستادند، هر یک بطری ای را از آب می گرفت و تا شب 15 فوریه را با دختری که اسم او را از آب گرفته بود در جشن شرکت می کرد؛ گاهی هم این آشنایی ها به ازدواج می انجامید.
یونان در دوران امپراطوری کلادسیوس روم سراسر آشوب و خون ریزی بود و او همیشه در پیدا کردن سرباز برای ارتش خود مشکل داشت و این کمبود سرباز را ناشی از سستی مردها در ترک عشق خود می دانست، پس همه نامزدی ها و ازدواج ها را لغو اعلام کرد. در این میان والنتین مقدس، کشیش مهربانی که در روم زندگی می کرد به همراه ماریوس مقدس عزم خود را جزم کردند تا زوج های جوان را به طور سری به عقد هم درآورند. اما پس از با خبر شدن پادشاه از این قضیه برای سر والنتین مقدس جایزه تعیین شد. تا این که سرانجام او در روز 14 فوریه سال 269 میلادی به قتل رسید.
نظرات متفاوتی درباره تاریخچه والنتین وجود دارد. بعضی عقید دارند که این روز به والنتین مقدس، مربوط می شود. بر طبق افسانه ها والنتین مقدس یک متن خداحافظی هم برای دختر زندان بان که تنها دوست او بود نوشته و آن را این طور به پایان رسانده است: «از طرف والنتین تو»
بر طبق افسانه ای دیگر، والنتین یک کشیش بوده که در طول امپراطوری کلادیوس در معبد زندگی می کرده است ... .
پاپ جلاسیوس 14 فوریه را به افتخار او روز والنتین نامید. از سال ها قبل روز 14 فوریه کسانی که یکدیگر را دوست داشته اند برای هم هدایایی ساده ای چون گل می فرستادند. امروزه در آمریکا خانم «استرهولند» به خاطر فرستادن اولین کارت های ولنتاین به شهرت رسیده است.

داستان ولنتاین مقدس:
والنتین در قرن اول میلادی (بنا به روایاتی قرن سوم) در روم زندگی می کرد. در آن زمان روم تحت سلطه کلادسیوس بود. او یک پادشاه جنجگو بود که دوست داشت سربازان برای حضور سپاهش داوطلب شوند ولی مردها نمی خواستند بجنگند، همانطور که گفته شد والنتین که در آن زمان یک کشیش بود با او به مبارزه برخاست و وقتی زندانی شد، بسیاری از کسانی که او آنها را به عقد هم در آورده بود به دیدنش رفتند. آنها گل و نامه های محبت آمیز خود را از دریچه های دیوار به زندان پرتاب می کردند.
یکی از ملاقات کنندگان او دختر زندان بان بود، روزها به دیدارش می آمد و چند ساعتی با هم صحبت می کردند روزی که قرار بود والنتین کشته شود نامه ای برای تشکر از دوستی و وفاداری اش برای او نوشت که با جمله «Love from your valentine» خاتمه می یافت.
در نقاط مختلف دنیا در این روز مراسم مختلفی برگزار می شود که از جمله آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
_ در انگلستان کودکان به شیوه بزرگسالان لباس می پوشیدند و می خواندند: صبحت بخیر، والنتین
قفل هایت را مثل قفل های من باز کن
دو تا و سومی بعد از آن
صبحت بخیر والنتین
_ در ویلز در روز 14 فوریه مردم به هم قاشق های چوبی هدیه می کنند که روی آنها را با قلب و کلید تزیین کرده اند این اشیای تزئینی به این معناست که «عشق من، تو قفل قلب مرا باز کردی»
در قرون گذشته در این روز مردی که دختری را دوست داشته برایش لباس هدیه می فرستاده اگر دختر هدیه را می پذیرفته به معنای پذیرفتن خواستگاری او بوده است.
_ بعضی مردم عقیده دارند اگر در روز والنتین یک سینه سرخ بالای سر دختری پرواز کند به معنی این است که او با یک دریانورد ازدواج خواهد کرد. اگر یک گنجشک ببیند یعنی شوهرش فقیر ولی بسیار خوش اخلاق است و اگر یک سهره ببیند به معنای ازدواج با یک مرد میلیونر خواهد بود.
افسانه دیگری می گوید اگر یک دختر یک سیب را از دم گرفته بچرخاند و در همین حال نام 5 پسر مورد علاقه اش را به زبان بیاورد با پسری ازدواج خواهد کرد که در زمان ایستادن سیب نامش در زبان او بوده است و اگر همین سیب را از وسط به دو نیم کند تعداد تخمه های سیب تعداد فرزندان او خواهد بود.
و روایتی دیگر چنین می گوید:
روز «تجلیل از عشق» یا Valentine's Day در بسیاری از کشورهای عمدتا مسیحی جهان جشن گرفته می شود. نام این روز از اسم والنتین قدیس گرفته شده است. او کشیشی بود که در سده سوم میلادی می زیست، زمانی که گرویدن به دین مسیحیت در رم باستان غیر قانونی بود. سن والنتین چند صد مسیحی را از شهر رم فراری می دهد تا مجازات نشوند و به دست سربازان رومی نیفتند. اما سربازان آنها را دستگیر می کنند و سن والنتین را شکنجه می دهند و گفته می شود که در روز چهاردهم فوریه سال 269 میلادی در اطراف شهر رم سرش را می برند. بعدها کلیسایی به نام او بنا می شود و سن والنتین را قدیس می خوانند. همزمانی مرگ او با جشن زوج یابی در رم باستان که به لاپرکالیا معروف بود باعث می شود که از آن پس روز چهاردهم فوریه را روز تجلیل از عشق بخوانند

ارسال کارت پستال به عنوان هدیه برای روز والنتین

بی وفا!

گاهی اوقات به فکر می رویم ذهنمان را در نسیم باد آزادانه به دام اندیشه می دهیم .

من فیلم بی وفا را امروز دیدم واقعا شاهکاری هنری بود! تصاویری در آن نقش بسته بود که در ذهن هیج نسیم رفته ای هم نمی توان یافت نقد خودم رو از این فیلم می نویسم!

قایق کنار ساحل از آغاز بیانگر ماهیگری در آخر بود طوفان بقدری عظیم بود که می توانست زندگی هر فردی را حتی در چند ثانیه عوض کند! ولی افسوس پاهای زنی آنقدر استقامت نداشت که در کنار طوفان ایستادگی کند و با لبخند اولین رهگذر زخمی در پایش هک شد که هیچگاه این زخم از زندگیش جدا نشود کاغذ ها به ان طرف و این طرف به پرواز در آمدند شاید به آنجائی می ر فتند که محل مرگ رهگذر را آرامش بخشند مرد بی قرار خبر از چه می دانست؟ بی وفائی در آن شهر دور می تواند هم خوابی رویائی داشته باشد گریه در رخسارش به مهمانی آمد بین زمین و هوا به دنبال قطر اشکی می دوید اما از فرط خستگی ذهن چیزی بدست نیاورد! او می توانست بی تفاوت به زندگی نگاه کند اما کودک ۹ ساله اش امان انتقام به او نمی داد حتی بالا بر ساختمان هم او را پس زد  و در آخر لحظه ای  بیاد ماندنی دیدم چراغ قرمز و بعد هم سبز دو عاشق کنار هم روبروی پلیس پارک کردند! و با چراغ سبز هم میلی به برگشت نداشتند! و پایانی خوش را در دیدگان شاگردان نقش بستند.!!!!!

 

غرور...

بچه که بودم تا آلان که مثلا بزرگ شدم یه شعر بود همیشه گوش می دادم فقط زمانی که تنها می شدم میومد می گفت .:

چرا وقتی که آدما تنها میشه غم و غصش قدر یک دنیا میشه! میره یک گوشه پنهون میشنه اونجا رو مثل یه زندون می بینه!

هر وقت تنها شدم قدر عشق و دونستم واقعا تو این زمونه هیچ کسی یار کسی نیست جز خود آدما ، امروز داشتم به این فکر می کردم که واقعا چرا من نمی تونم تنها زندگی کنم . راستش اخلاق دیگران رو من تاثیر جالبی نگذاشته ، تو این زمین که فقط آدمای خاکی توشون زندگی می کنن بعضی ها یه سری شغل دارند یه شغل برام جالب بود اونم این که بعضی دیگه کارشون شده عشق به بازی بگیرند و از این یار به یار دیگری بند این مسائله برام پوچ و بی دلیل من هیچ وقت نخواستم عشق و فراموش کنم یا بخوام باهاش بجنگم خسته که شدم از این دنیا نه بلکه از موجودات بی رحم خاکی ! یکی از سخت ترین کارهائی که تو زندگیم دیدم و تجربه کردم مبارزه با غرور ... غرور رو نمیشه رها کرد بخاطر عشق بارها غرور رو زیر پا گذاشتم و چوبشو خوردم . اما می دونم روزی میرسه و این ضعف و کنار می ذارم و اون روز من خوشبخترین مرد روی زمینم چون دیگه هیچ کس شغل عاشق کشی شو به رخ من نمی کشه!!!

نشد

نشد یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه

 

                                                   من باشم  اون باشه  یک شب مهتابی باشه

 

نشد یه جا بمونه آخر بشه مال خودم                         

                                                    

                                      حتی یه بار یادش نموند ماه روز تولدم

 

با همه التماس  من نشد دیگه نره سفر 

                                             

                                      شعرام به جز اون رو هر دیوونه ای گذاشت اثر

 

نشد برم بغل بغل واسش شقایق بچینم

                                                     

                                               نه اینکه من نخوام برم نذاشت گلا رو ببینم

 

نشد همه دعا کنند همیشه اون باشه پیشم

                                                   

                                          یکی می گفت  خواب دیده که اون گفته عاشقش می شم اما نشد

 

اما نشد قسمت ما یه لحظه روشن خوش

                                                     

 

                                                     پیغام واسش فرستادم بیا بازم منوبکش

 

 

نشد که   نشکنه بازم این چینی شکستنی

                                            

 

                                            هیچ جای دنیا ندیدیم  عجب دنیای روشنی

 

باور نکرد یه مهرشو به صدتا دریا نمی دم

                                                  

                                                 

                                                 یه تار مو خواستم نداد گفت به تو دنیا نمی دم

 

راست می گه هرچی اون می گه من کجا دیوونگی

 

                                                 

 

                                                  چه جور به حرفش گوش کنم اون گفت بچسب به زندگی

 

خلاصه که  آخر نشد ما گل سرخو بو کنیم

 

                                                  

 

                                               اون گفت برو که بتونیم خوب حفظ آبرو کنیم

 

نشد یه بار هم برسم به آرزوهای محال

 

                                       

 

                                       یه خاطره مونده برام با یه سبد میوه کال

 

نشد منم  واسه یه بار  به آرزوهام برسم

 

                                         

 

                                              گذشته کار از کارمون دیر شده به خدا قسم

 

 

نشد به موقعه این کویر ابری شه بارون بگبره

 

                                               

 

                                        نشد خودش آیینه که هست بیاد شمعدون بگیره

 

 

 

نشد   بپاشم  زیر پاش عطر گل محمدی

 

                                               نشد بهم جواب بده  حتی بهم بگه بدی

 

 

نشد دوست دارم بگه به من که نه   به دیگری

 

                                         نشد یه بار رد نشه از روی شعرام سر سری

 

نشد یه کاری بکنه که  بدونم دوستم داره

 

                                              آتیش گرفتم  یه بار نگام نکرد  بگه آره

 

نشد یه بار حرف بزنه نذاره پای سرنوشت

 

                                               نشد یه شب نگم خدا الهی بره بهشت

 

 

نشد شبی یه بارواسش یه فال حافظ نگیرم

 

                                                    نشد تو رویاهام براش روزی هزار با نمیرم

 

نشد برم نشد نره نشد بخواد نشد بیاد 

 

                                                     نشد ولی شاید بشه واسم دعا کنید زیاد

 

                 

 

                 از شما پنهون نکنم یه حرفایی بهم زده گفته همین روزا میاد اما هنوز نیومده

 

                    قصه داره تموم می شه  فقط واسم دعا کنید اول خدا بعد هم  شما ...........

 

برگ پائیز

من برگ پائیزی هستم که از طوفان هم نمی هراسم

خنده دار ترین لحضه زندگی ان زمانی است که حس کنی دیگر نمی توانی بخندی

درک جالبی خواهد داشت که بدانی عاشق بودن فقط افسانه نیست

سوژه در ذهنم نمی آید که بنویسم گفتم برگ پائیز را بهانه کنم

پائیز دگر تموم شد آلان فقط فصل بهار است که برای من باقی مانده است

از اینکه دیگر عشقی به من خیانت نمی کند خسته ام!

دلم برای دروغ گفتن تنگ شده

وای که این انسان عجب موجود عجیبی است

می خندم . می خندم . می خندم

و از طوفان هم نمی هراسم

سلام مرا به همه برسان!

 

روزی مرا اعدام کردن

این یاداشت بسیار زیباست حتما اینو برای یکبار هم که شده بخونید

اعدام

 

"یک روز صبح مرا اعدام کردند. بهاربودیا زمستان نمیدانم بهر حال یک وقتی مرا اعدام کردند.

 

گناهم رفاقت با تمساحی استثنایی بود.تمساحی آفریقایی که گریه نمیکرد .

 

فرمانده سعی کرد اخم کند ولی باور کنید ادم خوش رویی بود.طوری فریاد کشید :"آتش"که

 

من بدلم نگرفتم. مثل اینکه گفته باشد "سلام"یا"هندوانه".

 

فرمانده از هیچ جنگی بر نگشته بود. من اولین جنگ اش بودم. من چیزی بودم مثل"واترلو".

 

فرمانده روی شانه هایش ستاره داشت. فکر کردم فرمانده از آسمان آمده است.

 

سربازها شلیک کردند. گلوله ها راه افتادند.

 

سرباز اولی فکر کرد:"باز نهار راگو داریم... چه گوشت های نپخته ی سفتی"

 

سرباز اولی اهل شهر دوری بود. آنقدر دور که شهرش را فراموش کرده بود. سرباز اولی غمگین

 

بود چرا که شهری نداشت. سرباز اولی فقط میدانست آشپزهای شهرش گوشت های راگو راخوب

 

میپزند .

 

سرباز دومی نگاهم کرد. به دستمال سیاه روی چشمانم نگاه کرد. چشممان به هم افتاد تفنگش را

 

پایین آورد. سرباز دومی خجالتی بود.

 

گلوله ها به بندی که رختهای شسته ام رویش آویزان بود رسید عرقگیرم را سوراخ کردندورد

 

شدند.

 

سرباز سومی شاید خندید... دستش روی لبهایش بود. وقتی ماشه را فشار می داد دیدم که سبیلش

 

را کج زده است.

 

سرباز سومی فکر نمیکرد . یادش نمی امد چطور ی باید فکر کرد.

 

پرنده ای مارپیچ از میان گلوله ها گذشت. سربازها برایش کف زدند. فرمانده گفته بود:"وصییت

 

کن."گفتم:"هشتاد گل شمعدانی دارم."گفت:"چکارشان کنیم؟"گفتم:"فقط کاریشان نداشته

 

باشید. یک سکه هم دارم. مال سرباز های شما."سکه را گرفت. سکه را نشناخت.

 

گفتم:"ساسانی ست. می توانید در تاق کسری خرجش کنید."تاق کسری را نمی شناخت.

 

آدرس تاق کسری را برایش نوشتم.

 

گلوله اول به پای چپم خورد. درست بالای جورابم. مورچه ای ازجلوی پایم گذشت. اعتنائی

 

نکرد.راه هر روزش بود. مورچه را صدا کردم. فرار کرد.

 

کار احمقانه ای بود. آدم وقتی میمیرد می تواند به چیز های بزرگتری فکر کند. آدم باید دم

 

مرگش تاسف بخورد که دیگر نئون ها را نمی بیند. شیر موز نمی خورد دماغش را نمی خاراند .

 

وتوی سرما بخاری بغل نمی کند.

 

گلوله ی دوم وسط ریشم گم شد. ریشم به خارش افتاد. گلوله دوم توی تاریکی ترسیده بود.با

 

زبانم پیدایش کردم و قورتش دادم.

 

فرمانده گفته بود:"صبحانه چی میخوری؟"گفتم:"چهارده تا حلزون." گفت:"نداریم."

 

گفتم:"پای چپ مرینوس." گفت:"نداریم."گفتم:"پس سه تا گلوله بدهید می خواهم خودم

 

را عادت بدهم." وقتی مرا به چوب بستند فکر کردم"سیلوانا منگانو" هستم. وقتی بچه بودم

 

یک قران میدادم یک تیرمی زدم.تمام بچه گی من به تیر باران "سیلوانا منگانو"گذشته بود.به

 

فرمانده گفتم:"ترقه ها را فراموش کرده اید."

 

گلوله سوم به خود نویسم خورد. سرباز سوم فریاد زد :"خونش سبزه ! "

 

پشتم خارید. خودم را به تیر کشیدم. فرمانده گفت:"تکان نخور."

 

گلوله چهارم داشت بی راهه میرفت. خودم را به طرفش کشیدم. شانه ام را سوراخ کرد و رد شد.

 

از سوراخ شانه ام نگاه کردم. گربه ای داشت از پشتم رد می شد. چشمم را دید وایستاد. بی صدا

 

دهانش را تکان داد. ادای "مئو" کردن را در آورد. چشمهایش را به هم زد .سرش را پایین

 

انداخت ورفت وپشت شانه هایم ناپدید شد. گربه که رفت آسمان را دیدم. آسمان قرمز شده

 

بود.خورشید از سوراخ شانه ام طلوع کرد. سایه ام روشن شد. فرمانده بالای سرم ایستاد. وقت

 

گلوله  خلاص  بود.

 

گفته بودم :"گلوله خلاص را همان اول بزن."گفته بود:"سرباز ها بی کار می شوند." لوله ی

 

کلت  بالای گوش چپم بود. لوله ی کلت سرد بود. قلقلکم آمد خندیدم. فرمانده لوله ی کلت را با

 

انگشتها یش گرم کرد.

 

یادم آمد یک روز صبح از دوچرخه افتادم. بالای گوش چپم شکست. یکبار سنگی بالای گوش

 

چپم خورد. شب نامزدی سنجاق سری بالای گوش چپم فرو رفت. آدم فراموش کارست. باید

 

خودم را از شر "بالای گوش چپم" خلاص می کردم.

 

آخرین کسی که دیدم زن حامله خانه ی روبروئی بود. زن سفره ی نان را تکان داد. نان خوده ها پخش

 

شدند وص دای نوزادی ...  و  " من  مرد م "  ...

جام شراب بود و عشق؟

نمی دونم زندگی رو میشه با چی نوشت اما با هرچی بخونیش یه معنی میده اونم عشق حالا اگر بشه عشق رو بخش کرد . یاد کلاس اول دبستان می افتی که زندگیت چقدر شیرین بود زندگی با عشق شیرین میشه یه مدت عشق میمیره و دوباره بر می گرده چقدر خوب بود که احساس واقعیم به سمتم برگشت دوباره با عشق تازه می تونم از نو بنویسم می تون از زلال بودن چشمه جاری زندگی کنم

عشق من عاشقمه براش میمیرم نه بخاطر اینکه اون منو دوست داره بخاطر اینکه از چیزی که اون لذت ببره لذت می برم بخاطر اینک آسمون ارزوهام فقط اون .

تعبیری برام تو ذهنم فراموش نشد این بود

من مثال رودی بودم که همیشه جاری به سنگ های مختلف برخورد کردم اما نه ایستادم بلز رد شدم تنه درخت نگهم داشت اما باز هم حرکت کردم تمام شیطنت هایم را توی راه انجام دادم سپس به یک سد بزرگ برخورد کردم و شروع به جمع شدن شدم و زندگیه واقعیم شکل گرفت

10 پله تا آرامش

آیا آرزو دارید که آرام و خونسرد و خوددار باشید و فرصت کافی برای آنچه دلخواه شماست در اختیار داشته باشید؟ اگرچه رسیدن به این هدف مشکل به نظر می رسد، اما با کمی تلاش و تجدیدنظر در افکار و اعمال می توان به آن نزدیک شد.
بهتر است راهکارهای پیشنهادی ما را رعایت کنید:


 

فراموش نکنیددر دنیای شلوغ و پر استرس امروز به دست آوردن تکه ای آرمش می تواند غنیمت بزرگی باشد آیا ذاتا همیشه مسوول امور و عهده دار نظم و ترتیب هستید؟
افراد پرکار و فعال اغلب احساس می کنند همه کارها باید تحت کنترل آنها باشد، خصوصا مواقعی که هدف خاصی مدنظرشان است.
بنابراین سعی کنید برای یک بار هم این عادت کنترل کردن را رها کنید و بگذارید زندگی مسیر خود را بپیماید.
به عنوان مثال بگذارید دیگران برنامه سفر دستجمعی یا پیک نیک را سازماندهی کنند و نتیجه حاصله را بدون هیچ اظهارنظری بپذیرید و ببینید چه احساسی به شما دست می دهد. این کار ممکن است برای شما پردغدغه و برای دیگران شگفت انگیز باشد، ولی آرامشی که برایتان به ارمغان می آورد، ارزش دارد.

مسوولیت های متعدد را نپذیرید
ممکن است از این که همواره کارهای بسیاری را با هم انجام می دهید به خود ببالید، ولی قطعا در عین کار احساس عدم تمرکز، نگرانی و خستگی می کنید.
خانمها اکثرا از این که قادرند چندین کار را همزمان انجام دهند به خود می بالند ولیکن در نهایت از این عمل آسیب می بینند.
بنابراین در عهده داری کارها هوشیار باشید؛ یعنی کارها را یک به یک و به نوبت انجام دهید. قدر لحظه های عمر خود را بدانید و از انجام کاری که عهده دار هستید، لذت ببرید تا پس از این که کار را به نحو احسن انجام دادید، احساس موفقیت کنید.

به موفقیت های خود بها دهید
همیشه توجه داشته باشید که موفقیت ، پیروزی های بعدی را به دنبال می آورد و احساس خود کم بینی را از انسان دور می کند. کافی است تنها به یک چیز که موجب بالندگی شماست و یا یک زمینه که در آن موفق بوده اید فکر کنید. ارزشمند بودن خود را مورد تایید قرار دهید.
این بار که در مسیر کم ارزش پنداشتن خود قرار می گیرد، سعی کنید موفقیت هایتان را مرور و تامل کنید. با این عمل همه امور را در دورنمایی مثبت قرار می دهید و احساس آرامش خواهید کرد.

به نیازهایتان اهمیت دهید
همیشه به فکر راضی و خوشحال کردن دیگران بودن کافی نیست ، کمی هم به فکر نیازهای معقول و مقبول خود باشید. این دلیل بر خودخواهی نیست.
به نقطه نظرات دیگران گوش دهید، ولی اگر لازم می دانید برای این که فرصت کافی برای پاسخ داشته باشید به آنها بگویید برای فکر کردن و تصمیم گرفتن درباره آن موضوع نیاز به زمان دارید. در عین حالی که انعطاف پذیر هستید نسبت به احساسات و عواطف خود نیز واقع گرا و بی رودربایستی باشید.
این را بدانید که این گونه برخورد با مسائل حتما با موفقیت توام خواهد بود. اگر رک بودن شما را به وحشت می اندازد ابتدا از مسائل کوچک شروع کنید و بعد به مسائل بزرگتر بپردازید تا بدین وسیله گستره آرامش خود را افزایش دهید.

از کار خود لذت ببرید
اگر همواره در حال مسامحه و طفره رفتن از انجام کاری هستید و یا احساس می کنید برای انجام کاری تحت فشار هستید، علامت این است که از کاری که انجام می دهید لذت نمی برید. واقعیت امر این است که شما به هر حال ناچارید این کار را انجام دهید، پس روی جنبه های لذت بخش آن تمرکز کنید؛ مثلا حس خوبی که به نظم درآوردن امور می دهد و یا مورد تقدیر و ستایش قرار گرفتن از بابت رسیدن به نتایج مطلوب تکیه کنید.
این دیدگاه مثبت می تواند تنش های درون شما را بزداید و به شما فرصت دهد که دریابید چه تغییرات درازمدتی را می توانید ایجاد کنید.
انعطاف پذیر باشید لزوم یک برنامه روزمره برای تنظیم نیازهای زندگی بسیار خوب و معقول است ولی نباید اصرار و اجبار در رعایت آن موجب تنش و اضطراب شما شود.
سختگیری و جدی بودن زیاد سبب می شود فرصتها را از دست بدهید و تاکید برای اجرای آن برنامه انرژی خود را بیهوده تلف کنید در مواقعی که لازم می دانید روش و تاکتیک خود را تغییر دهید تا در کارهایتان موفق تر و در رسیدن به اهدافتان خلاق تر شوید.
انعطاف پذیری به شما آرامش بیشتری می دهد چون به شما فرصت می دهد حین انجام کار روش خود را انتخاب کنید.

بین کار و زندگی تعادل برقرار کنید
تداخل و ادغام زندگی کاری و اداری با زندگی خصوصی باعث اختلالات فیزیکی و عاطفی است برنامه و زمانی را برای توقف کار انتخاب کنید و به آن پایبند باشید. در خانه به کار فکر نکنید و توجه خود را به زندگی خانوادگی معطوف دارید.
مواردی پیش می آید که این کار برایتان مقدور نیست ، ولی سعی کنید بیشتر موارد این مساله را رعایت کنید.

عکس العمل هایتان را عوض کنید
ممکن است همواره در تغییر شرایط تنش آفرین موفق نباشید، لیکن باتغییر دادن دیدگاه خود نسبت به آن می توانید احساسات خود را عوض کنید.
اگر کسی دیر به سر وعده می آید شانه هایتان را به علامت بی تفاوتی بالا نیندازید و از وقت آزادی که به دست آورده اید لذت ببرید. اگر کسی بی ادب و پرخاشگر است این گونه تلقی کنید که او مبتلا به فشار خون بالا می شود و نه شما.

ذهن و روح خود را شاد کنید
ذهن و روان خود را با دیدن و شنیدن کارهای هنری ، زیبا و آراسته کنید. از نمایشگاه های هنری دیدن کنید و به موسیقی گوش فرا دهید و بر زیبایی های یک گل تمرکز کنید.
کاغذ و قلمی را بردارید و منظره زیبایی را نقاشی کنید و یا در پارک قدم بزنید و یا در یک کلاس هنری ثبت نام کنید.

برای آینده برنامه ریزی کنید
حتما برای خود برنامه های تفریحی تدارک ببینید؛ چرا که چشم انتظار بودن برنامه های تفریحی نیز آرام بخش بسیار خوبی است.
فهرستی از برنامه های لذت بخش تهیه کرده و برای انجام آن برنامه ریزی کنید؛ مثلا برنامه ای برای تهیه بلیت تئاتر و یا قرار ملاقات با یک دوست و یا خرید کتاب مورد علاقه تان تهیه کنید. با این کارها بلافاصله احساس دلپذیری خواهید کرد.


با همسر خود دوست باشیم

با همسر خود دوست باشیم

اطلاعات بین الملل : می توانیم همسرمان را آن گونه که هست ببینیم به اندازه خودمان برایش ارزش قایل باشیم و بدون انتظار برایش مایه بگذاریم. متعهد بشویم تا برای او رفاه کامل ایجاد کنیم. پس این است که عشق می تواند بی هیچ تلاش آشکاری، میان ما آزادانه به حرکت دربیاید. چنین عشقی، عشق بدون قید و شرط بین بهترین دوستان است.

می توانیم عاری از نفس پرستی به همدیگر عشق بورزیم و رهایی انرژی را تجربه کنیم. به خاطر جزییات رابطه مان را به خطر نیندازیم و در چارچوب ساختگی با هم رفتار نکنیم. بلکه به هم عشق بورزیم و احترام بگذاریم و نسبت به هم عشق غیرارادی داشته باشیم.
اولین جزء برای داشتن رابطه عمیق و عاشقانه پایدار و عشق بدون قید و شرط دوستی میان دو نفر است. پس می توانیم با عمیق ترین زمزمه های روحمان به او اعتماد داشته باشیم. بهترین وبدترین مسایل را درباره هم بدانیم و همچنان همدیگر را دوست داشته باشیم. درست مانند یک دوست و یک عاشق.
می توانیم برای داشتن رابطه دلخواه و درک متقابل، رشته های ارتباطی مان را محکم تر کنیم. سپس با کسب مهارت در بیان خواسته هایمان بکوشیم. وقتی نمی توانیم وجودمان را برای کسی که دوستش داریم ابراز کنیم. دریچه های روحمان را نسبت به او بسته ایم. در نتیجه دچار مشکلات عاطفی می شویم. پس می توانیم در پشت ظاهرمان پنهان نشویم.
می توانیم سعی کنیم تا آنچه همسرمان را خشنود می کند به او بگوییم تا او به حدس و گمان روی نیاورد. به جای بیان خواسته هایمان، ترجیحاتمان را به او بگوییم. اگر نتوانیم درونیات مان را آشکار کنیم، نمی توانیم خودمان را نیز بشناسیم. با ابراز وجود می توانیم چیزهایی را ببینیم. احساس وتصور کنیم و به امید آن چیزهایی باشیم که نمی توانستیم به وجودش بیندیشیم. با ابراز احساسات اعتبار بیشتری کسب می کنیم. اما آسیب پذیرتر و حساس تر می شویم. در عوض وقتی به همسرمان اجازه بدهیم تا ما را کاملاً بشناسد، ترس کمتری خواهیم داشت تا ما را در آینده ترک کند. وقتی او ما را قبول دارد و بدون قید و شرط عشق می ورزد، نباید در رابطه مان پنهانکاری کنیم.
می توانیم برای داشتن آرامش درونی، به افکار، گفته ها و اعمالمان عشق بورزیم. به عشق بیندیشیم. از عشق حرف بزنیم و در همه اعمالمان عشق بی قید و شرط مان را به همسرمان نشان بدهیم. برای آنکه او نسبت به ما وضوح داشته باشد، می توانیم عمیق ترین احساساتمان را به او نشان بدهیم پس بدون مکالمه، نمی تواند صمیمیتی وجودداشته باشد. تنها راهی که می توانیم با همسرمان رابطه داشته باشیم، گفتن حقیقت است. رابطه حقیقی، عشاق رابه حرکت وامی دارد و بین آنها اتحاد، عشق و رضایت ایجاد می کند.
می توانیم برای هرچه صمیمی تر بودن، احساسات مثبت و منفی را به یک میزان باهم در میان بگذاریم. نگفتن حقیقت به نوعی دروغگویی است. انرژی که برای صداقت به کار می بریم. بسیار کمتر از انرژی است که صرف نگفتن و پنهانکاری می شود. پس بهتر است خود را وقف حقایق و زندگی آزادانه کنیم و با کسب شجاعت برای چنین زندگی، از ترس نیز رها بشویم. وقتی بصیرت برتر از احساس ترس شمرده بشود، ترس وجود نخواهد داشت.
می توانیم بدون قضاوت درباره گفته های همسرمان، به حرف هایش گوش بسپاریم و دلمان را همیشه برای حرفهایش بگشاییم.
می توانیم برای داشتن رابطه ای خوب، طرف دیگر رابطه مان را نگهبان تنهایی مان قرار بدهیم.
وقتی بدانیم بین صمیمی ترین افراد نیز فاصله نامحدودی وجود دارد، می توانیم در کنار هم زندگی عالی داشته باشیم. اگر این فاصله را بپذیریم، همدیگر را کاملتر می بینیم.
می گویند می توان آنقدر به هم نزدیک بود تا از کمبود هوا شکایت کرد. اما بهتر است اجازه ندهیم در رابطه عاشقانه مان چنین مساله ای پیش بیاید. می توانیم هنگام نیاز همسرمان به او آزادی بدهیم. بگذاریم رها باشد و وقتی نیاز به مراقبت داشته باشد از او کاملاً مراقبت کنیم. می توانیم متعهد بشویم تا هنگام نیاز، در رابطه مان فضای باز ایجاد کنیم. می توانیم صمیمیت و تنهایی را دوست داشته باشیم تا گره ای در کارهایمان ایجاد نشود.
در دل عشق راز ساده ای وجود دارد؛ عشق به معشوق اجازه رهایی می دهد. پس می توانیم به ترکیبی از استقلال و باهم بودن برسیم و در موقع نیاز، در این باره آزادانه باهم حرف بزنیم. عشاق می دانند که اگر هریک فرد کاملی باشند، عشق آنها نسبت به همدیگر کم نمی شود و آن را تهدید نمی کند. آنها در رابطه شان احساس امنیت می کنند. احساس ناامنی حسادت ایجاد می کند که درواقع تقاضایی است برای دریافت مهر و محبت بیشتر. البته خواستن عشق و محبت بیشتر حق هرکس است. بخصوص وقتی که احساس شک و تردید در میان باشد. اما نشان دادن غیرمستقیم حسادت بی ثمر است. احساس مالکیت بیش از حد نسبت به همسر صلاح نیست. با حسادت می توان مطمئن بود که حتماً آن کس را که نمی خواهیم از دست بدهیم، از دست خواهیم داد. هر قدر احساس مالکیت بیشتر باشد. یعنی عشق بیشتری می طلبیم. اما در عوض عشق کمتری دریافت می کنیم. اگر آزادی بیشتری بدهیم و کم توقع تر باشیم، عشق بیشتری دریافت می کنیم. می توانیم با دیدن آزادی و سرزندگی همسرمان لذت فراوانی کسب کنیم.می توانیم همدیگر را تشویق کنیم تا دوستان بیشتری بیابیم و افقهایمان را هرچه گسترده تر کنیم. از تجلیل زندگی باهم و با دوستانمان لذت بیشتری می بریم.
می توانیم با نداشتن توقع از همسرمان که فقط به ما اهمیت بدهد، امیدوارتر بشویم. عشق واقعی می تواند فوق العاده باشد. تنها یک نفر نمی تواند تمام نیازهای دیگری را برآورده کند. همسرمان می تواند بهترین دوستمان باشد. اما او نمی تواند تنها دوستمان باشد. پس می توانیم از او انتظار داشته باشیم تا علایق دیگری نیز داشته باشد. داشتن آزادی برای به دست آوردن دوست ها و سرگرمی های جدید، رابطه مان را هرچه محکم تر می کند. در آزادی هیچ محدودیتی وجود ندارد و برای رابطه ها زیان آور نیست. بلکه می تواند برای لذت بردن از زندگی فرصت های هیجان انگیز و کشف نشده ای به ارمغان بیاورد.
می توانیم با دیدن شادی همسرمان از فعالیت هایی که در آنها برتری دارد، خوشحال بشویم و از وجودش لذت بیشتری ببریم. به افراد شاد، راحت تر می توان عشق ورزید.
می توانیم حضور اعتماد را در رابطه مان پایدار کنیم. یعنی به همدیگر اعتماد داشته باشیم. نسبت به یکدیگر متعهد، وفادار و از خود گذشته باشیم. این خصلت ها به ما اجازه می دهد تا برای آزادی جنس مخالفمان اهمیت قایل باشیم و وقتی کنار هم می نشینیم و وقایع روز را برای هم تعریف می کنیم از دوستی باهم لذت ببریم.
هرچه قوی تر بوده و احساس امنیت بیشتری داشته باشیم، بیشتر مایل خواهیم بود تا خودمان باشیم و همسرمان را هم تشویق کنیم تا خودش باشد.
عشق بدون قید و شرط نه تنها به فردیت هرکس احترام می گذارد بلکه آن را پرورش می دهد، حتی اگر جدایی یا از دست دادن همدیگر را به همراه داشته باشد.
می توانیم هدف مان را رشد معنوی همسرمان قرار بدهیم که فقط با صعود خودش به اوج می رسد.
می توانیم فرد باقی بمانیم و قسمتی از یک جفت به حساب بیاییم. عشق بدون قید و شرط، پیوند خاصی است، اما نمی تواند برای همه یا بسیاری از مشکلات فردی جواب قانع کننده ای باشد. باید به این باور رسید که هیچ کس نمی تواند به غیر از من، مرا شاد کند.

تجربیات من از زندگی با همسر

به یاد داشتن تاریخ مناسبت ها برای زنان همانند به خاطر سپردن موجودی

 بانکی برای مردان است.برای زنان دانستن روزهای تولد و سالگرد ها اهمیت

دارد و با جشن گرفتن آن روز ها را گرا می میدارند. از نظر بیشتر مردان توجه

به روز های تولد  و سالگرد ها و بر گزاری جشن ها بیشتر کاری کودکانه

جلوه میکند!

 زنان از بی توجهی مردان به سالگر د ها تولد یا ازدواج در حیرت اند و مردان از

توجه و دقت خانم ها به این مراسم در شگفت می باشند!

 چند نکته ی کلی که به مردان توصیه می شود:

 هر گز رو زهای سالگرد تولد و ازدواج را فراموش نکنید. در این روز ها به

همسر یا نامزدتان یاد داشت های کوتاه و متن های عاشقانه همراه با هدیه

بدهید که اثر معجزه آسایی دارد!

  آقایان بدانند که  وقتی زنی به همسر یا نامزد خود میگوید:برای تهیه ی هدیه خودت را

به زحمت نینداز  در واقع از ته دل میخواهد ان را تهیه کنید! در واقع مفهوم این

گفته که به خاطر من خودت را به زحمت ننداز یعنی اینکه به طور دقیق

همان کار را باید بکنی!

 از انجا که قدرت سازش در زنان زیاد است  خیلی زود به سختی ها عادت

میکنند  ولی اگز زنی تصور کند قربانی عشق خود شده است دیر یا زود علیه

شوهرش اقدام میکند!

 خانم ها با توجه به اینکه به دنبال برابری و آزادی هستند   ولی دوست دارند

مورد حمایت ( شوهر) قوی و محکم قرار بگیرند.به این علت زنان به مردان

توانمند احترام میگزارند و آنان را مورد تحسین قرار میدهند چرا که می 

خواهند

به او تکیه کنند . مردان هم از اینکه حامی همسرشان باشند لذت میبرند .

 همسرتان دوست دارد به چهره .لباس .  آشپزی. رفتار و کردارش توجه کرده و

از ان ها تعریف کنید که نیاز به تایید و تشویق شما دارند.

 چند نکته ی کلی که به زنان توصیه می شود:

 مرد ها از اشتباه کردن متفرند از اینکه به انان گفته شود اشتباه میکنند

بدشان می آید  حتی از اینکه دیگران بفهمند که ان ها اشتباه کرده اند خیلی

ناراحت میشوند. مردا ها کمتر عذر خواهی میکنند چرا که با عذر خواهی

احساس شکست میکنند.

همسرتان نیاز دارد غذاهای خوشمزه میل کند . از روابط جنسی  عالی بسیار

ارام میگیرد و احساس خیلی خوبی نسبت به شما پیدا میکند در این صورت

است که  به بسیاری از نیاز ها و در خواست های شما جواب مثبت میدهد.

 مردان همانند زنان به تحسین حسن جویی و تمجید به ویژه از سوی همسر

نیاز دارند هر چند وانمود کنند که از تعریف بدشان می اید!

راه های زندگی! درست

3 مثبت فکر کنید
3 آزمون خودشناسی
3 چگونه با کودک از مرگ بگوییم
3 زمانی برای یادگرفتن زندگی
3 روش هایی برای مطالعه مفیدتر
3 افت تحصیلی در میان دانش آموزان
3 شیوع افسردگی در13 تا19 ساله ها
3 آزمون خودشناسی مفهوم زندگی مشترک
3 درمان اختلالات عصبی با خواب خوب شبانه
3 تقویت عزت نفس در کودکان
3 آزمون خودشناسی- به خودتان اولویت می دهید یا به همسرتان
3 تفاوت افسردگی در زنان و مردان
3 سیگار کشیدن جوانان اعتراض به محدودیت‌های غیر منطقی والدین است
3 نگاهی به پیامدهای روحی ـ روانی تک فرزند بودن
3 آزمون خودشناسی
3 عوامل روانی و اجتماعی ناسازگاری در کودکان
3 با همسر خود دوست باشیم
3 با همسر خود دوست باشیم
3 عصبی هستید یا خونسرد
3 تربیت کودک و آنچه والدین باید بدانند
3 آزمون خودشناسی - احساس خوشبختی
3 رفتار با فرزند اول وقتی فرزند دوم به دنیا می آید
3 رنگها چه تأثیری بر سلامت ما دارند
3 خرافات نتیجه مثبت هم دارد!
3 تنبیه میزان استرس در کودکان را افزایش می‌دهد
3 نقاشی بچه ها را چگونه تفسیر کنیم
3 زنان مسن در دوران بارداری بیشتر دلواپس و مضطرب می‌شوند
3 مغز هم غذامی خواهد هم عشق
3 تجربیات بد دوران کودکی خطر بیماری قلبی در بزرگسالی را افزایش می‌دهد
3 بچه های بدغذا
3 والدین چگونه بر ازدواج فرزندان تأثیر می گذارند
3 آزمون خودشناسی معنای زندگی مشترک
3 10 پله تا آرامش
3 نمی خواهم به مدرسه بروم
3 ترس کودکان؛ پدیده ای قابل پیشگیری
3 بررسی آثار دروغ گفتن و شخصیت افراد دروغ پرداز
3 بررسی علل عمده طلاق در خانواده های ایرانی
3 نقش رنگها در بهبود بخشیدن به زندگی
3 خشونت در خانواده احتمال بروز اختلالات شناختی را در بزرگسالی افزایش می‌دهد
3 کودکان پرتحرک نیازها و انتظارات

فیلم جدید وودی آلن

"وودی آلن" کارگردان سینمای آمریکا دوشنبه ابراز امیدواری کرد که فیلمی درباره "بارسلون" شهری در شمال شرق اسپانیا بسازد که با شاهکار سال ‪ ۱۹۷۹‬خود "منهتن" برابری کند.

خبرگزاری آسوشیتدپرس دوشنبه از مادرید اسپانیا گزارش داد که هدف وی به کارگیری همان شیوه‌ای است که با آن "منهتن" را از دیدگاه خود به جهان عرضه کرد.

وی که در یک همایش مطبوعاتی سخن می‌گفت اعلام کرد کرد که تصویربرداری این فیلم از نهم ژوییه (‪ ۱۸‬تیر) آغاز می‌شود. "بارسلون" دومین شهر اروپایی است که در یک فیلم بلند "آلن" نمایش داده می‌شود.

این فیلم قرار است با بازیگری ستاره جدید فیلم‌های "آلن" به نام "اسکارلت جوهانسون" که‌در فیلم‌های "مچ پوینت" و"اسکوپ" بازی کرده‌است ساخته شود.

از دیگر بازیگران این فیلم "پنه لوپه کروز" و "خاویر باردم" هستند.

بر اساس این گزارش کارگردان آمریکای ابراز امیدواری کرد که با "دلگرمی بسیار زیاد" به ساخت این فیلم امیدوار است.

عشق من ....

خوب نباید عاشقانه چیزی نوشت از یار به قول هوشنگ ابتهاج بر من حرام باد زین پس شراب چشمان یار. وقتی نیازمندان از من کمک می خواهند.

تا حالا اینجا از کسی که دوسش داشتم چیزی ننوشته بودم خوب یادم یجا یک جمله قشنگی دیدم که نوشته بود عاشق رو باید از خودت برونی .. نمی خوام بگم هدفم اینه اما راه حال اینکه عشقت برات بمونه متاسفانه همینه . دنیای عجیبه ضاهری فریبنده داره اما اگر کمی فکر کنیم می بینیم جز یار تو یار کسی یار تو نیست چون کار گذشت جز در انکار تو نیست این نامه اولین نامه عاشقانه من غیر از خدا به شخص ... شخصی که آلان رو تخت نرمش خوابیده و داره به فرداش فکر می کنه .

سلام.

سلام به چشمان عاشقت که هر بار دیدینش نشانی از اولین روزم بود . اولین روز عشق نامی آشنا برای من گرچه تجربه اش برایم سخت بود مردی که نتواند عاشق باشد می میرد . و من هنوز زنده ام دلیلش این است که عاشق چشمان زیبای تو هستم عاشق زندگی پاک و صادقانه ات هستم خنده ای از سر تبسم برایت هدیه می کنم نگاهی جذاب را به سویت میاورم بخند خنده برایت مهمانی گل هاست زمانی که می بینم جز بوسیدن من چیزی نمی خواهی مرا بر این باور می آوری که روز های زندگیم بیش از بیش رنگارنگ تر خواهد شد . وقتی مینشینی و چشمانم را برای آرزو ورق می زنی بدان روز فکر کن که فردی را که اتنخاب کردی برای عاشق شدن لیاقتت را بیش از آن چیزی که فکر کنی دارد . دوستت دارم کلمه بی محتوا و بی معنی است برای همین از این کلمه برای عشقم نسبت به تو استفاده نمی کنم تنها چیزی که برایم مهم است دیدن چشم های قشنگت زیر باران است . دختر رویای زندگی من مرا از یاد مبر چون من از یاد تو برای خود زندگی ساختم از صدای پرتفاوتت نسبت به دیگران بذر عشق را در دل خو نهادم من را از یاد مبر درست است با خود بیگانه ام اما در آینده بیگانگان نمی توانند مرا و تورا از تو و من جدا کنند.

تا زنده ام می پرستم آنکس که مرا پرستد.

بهزاد منفرد

تنها یادگاری تو به من...

نگات قشنگه ولیکن یه کم عجیب و مبهمه
من از کجا شروع کنم دوست دارم یه عالمه
من و گذاشتی و بازم یه بار دیگه رفتی سفر
نمی دونم شاید سفر برای دردات مرهمه
تا وقتی اینجا بمونی یه حالت عجیبیه
 من چه جوری واست بگم بارون قشنگ و نم نمه
هوای رفتن که کنی واسه تو فرقی نداره
 اما به جون اون چشات مرگ گلای مریمه
آخرشم دق می کنم تا من و دوست داشته باشی
مردن که از عاشقیه یک دفه نیست که کم کمه
من نمی دونم تو چرا اینجور نگاهم می کنی
 زیر نگاه نافذت نگاه عاشقم خمه
 می پرسم از چشمای تو ممکنه اینجا بمونی ؟
می خندی و جواب می دی رفتن من مسلمه
برو به خاطر خودت اما به من قول بده
هرجای دنیا که بری دیگه نشو مال همه
رسمه که لحظه ی سفر یادگاری به هم می دن
قشنگ ترین هدیه ی تو تو قلب من یه مشت غمه
شاید این و بهم دادی که همیشه با من باشه
حق با تو ا تو راست می گی غمت همیشه پیشمه
دیدی گلا شب که میشه اشکاشونو رو می کنن
 یادت باشه چشم منم همیشه غرق شبنمه
تو می ری و اسم من و از رو دلت خط می زنی
اسم قشنگ تو ولی همیشه هرجا یادمه
 چشمای روشنت یه کم کاشکه هوای من رو داشت
 تنها توقعم فقط یه بار جواب ناممه