::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

جام شراب بود و عشق؟

نمی دونم زندگی رو میشه با چی نوشت اما با هرچی بخونیش یه معنی میده اونم عشق حالا اگر بشه عشق رو بخش کرد . یاد کلاس اول دبستان می افتی که زندگیت چقدر شیرین بود زندگی با عشق شیرین میشه یه مدت عشق میمیره و دوباره بر می گرده چقدر خوب بود که احساس واقعیم به سمتم برگشت دوباره با عشق تازه می تونم از نو بنویسم می تون از زلال بودن چشمه جاری زندگی کنم

عشق من عاشقمه براش میمیرم نه بخاطر اینکه اون منو دوست داره بخاطر اینکه از چیزی که اون لذت ببره لذت می برم بخاطر اینک آسمون ارزوهام فقط اون .

تعبیری برام تو ذهنم فراموش نشد این بود

من مثال رودی بودم که همیشه جاری به سنگ های مختلف برخورد کردم اما نه ایستادم بلز رد شدم تنه درخت نگهم داشت اما باز هم حرکت کردم تمام شیطنت هایم را توی راه انجام دادم سپس به یک سد بزرگ برخورد کردم و شروع به جمع شدن شدم و زندگیه واقعیم شکل گرفت

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین رضایی چهارشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:14 ب.ظ http://rezaei307.blogsky.com

سلام دوست عزیز
مطلب قشنگی بود
من هم آپم خوشحال میشم
سری به من هم بزنید

در کلبه ما رونق اگر نیست صفا است
آنجا که صفا است در آن نور خدا است


به امید دیدار
راستس چرا منو لنک نمی کنی؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد