::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

دو قصه

قصه اول :

حمید چند وقت ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍پیش در راه رسیدن به خانه فکری به ذهنش رسید فکری با تعریف دزدی و سرقت از بانک . در بین راه ذهنش را بررسی کرد و رفت و  سرقت از بانک را مو به مو در خیال خود تعریف کرد . حتی ریز ترین اتفاقاتی که در بانک قرار بود بیفتد را پیش بینی کرد و نوشت . انقدر در خیال خود غرق شد تا اینکه اصلا بانک را ندید و به خانه رسید . و لی خیال خود را برای اشخاصی تعریف نمود .


قصه دوم :

حمید چند وقت پیش در راه رسیدن به خانه هیچ فکری به ذهنش نرسید و مستقیما به سمت خانه رفت و ترجیح داد قصه اول را برای اشخاصی تعریف کند . تا رفتار اشخاص را از شخصیت خویش بررسی کند .


یکی از این دو داستان برای شما جذاب خواهد بود . و احتمالا یکی از این دو داستان را باور خواهید کرد . هرکدام که باور کردید برای اثبات واقعی بودن آن تلاش خواهید کرد چون می خواهید اینگونه باشد . نمی خواهید قبول کنید که داستان غلط را باور کردید . برای همین اگر داستان اول را باور کرده باشید . و داستان دوم واقعیت حمید بوده باشد . حمید را بسیار فردی حیله گر و حقه باز می دانید و سعی می کنید . هیچ یک از حرفای وی را باور نکنید . هرچقدر حمید حقیقت را بگوید شما وی را حیله گر تر می نامید . در این میان شیطنت حمید می تواند شما را به باور غلط خویش پیوندی واقعی دهد و از خود موجودی بسازد که وجود ندارد و شما نیز فردی را باور کنید که می خواهید باور کنید . حمید در اینجا می تواند دو شخصیت متفاوت داشته باشد نخست شخصیتی که بوده و هست و دوم شخصیتی که شما به او دادید .  این  باور می تواند به قدری قوی شود که اگر شما به بانک هم مراجعه کنید و متوجه شوید به بانک دستبردی زده نشده است . باور نخواهید کرد . زیرا باور کردید حمید به آن بانک دستبرد زده است . این واقعیت می تواند بر عکس هم باشد بطوری که حمید واقعا به بانک دستبرد زده و شما داستان دوم را باور خواهید کرد . پس اگر  در کنار حمید با پول های بانک به هرجا بروید باور نخواهید کرد که او به بانک دستبرد زده است . ما می توانیم چندین داستانی که هیچ گاه وجود ندارد را به شکلی تعریف کنیم که دیگران باور کنند . و گاهی اوقات حمید خودش هم باورش نمی شود که اینگونه مخاطبان داستانش را باور کرده اند . و با خود می گوید . که واقعا حقیقت چیست؟


مردی در کنار درختی وسط جنگل نشسته بود دختری نزد وی آمد و مرد به دروغ به او گفت پادشاه امروز کل شهر را به صرف نهار مهمان خواهد کرد دخترک به سمت قصر پادشاه در  بین راه هرکه را دید خبر مهمانی پادشاه را داد . آن مرد که برای اولین بار این شایعه را بوجود آورد سیلی از مردمانی را دید که به سمت قصر پادشاه میرفتند . تا از مهمانی عقب نیفتند . در اخر خود او نیز باور کرد باید به شهر برود تا از مهمانی عقب نماند .


گاهی اوقات صداقت می تواند بزرگترین ابزار حیله برای افراد حیله گر باشد . شما به فردی که دروغ را بیشتر از واقعیت باور دارد اگر دروغ بگویید زجر نخواهد کشید اما اگر صداقت را به او بگویید به شکلی کاملا متفاوتی اورا در مسیری قرار خواهید داد که وی همیشه در شک باقی خواهد ماند . باور اتفاقات پیرامون ما سلیقه است  که جذابیت تعریف اتفاق از راوی داستان به انتخاب ما بستگی دارد . ولی همیشه یک حقیقت وجود دارد و آنهم چشمان شماست نه حماقت شما و ذهن شما که می تواند شما را فریب دهد .


این روز ها صادق ترین ادمها خطرناک ترین ادمها هستند . زیرا به شکلی عجیب چیزی می گوید که دیگران نمی گویند . و این  درست همان چیزی است که در ذهن ما بزرگترین حیله نقش خواهد گرفت .


به عنوان مثال نوشته بالای من می تواند یک حیله بزرگ باشد و یا بیان واقعیت . این سلیقه شماست که آن را چگونه باور کنید . اگر من را فردی حیله گر بدانید این مطلب را به هیچ عنوان از نگاه واقعی نخواهید دید و در کلمه به کلمه آن به دنبال دروغی به جستجو خواهید پراخت . و اگر مرا فردی صادق بدانید به هیچ عنوان چنین فکری نخواهید کرد . حمید با  تعریف یک داستانی که در ذهنش گذشت توانست باور عده ای را در تمامی مراحل زندگی خود نسبت به خودش تعغییر دهد . و  اگر تمام مدت هم بگوید داستان اول واقعیت نداشته چون شنونده نمی خواهد باور کند . باور نخواهد کرد .