::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

دایره دستان

قرار نیست همه چیز را از روز نخست ، پیدایش بدانیم ، این را به خود گویم که هر بار سازی کوک می کنم تا به اثبات زایش های ذهن خویش در دشت روزگار با جاهلان بجنگم ، جاهلان نامی است که از نیاکان به یادگار دارم ، هربار که صفت می بندم به اینان فکری مته وار مغزم را می چرخاند که چرا انها جاهلند .؟ شاید من جاهلم ،  به راستی خوب و بد را چگونه می شناسی از کتب دینی؟ یا اینکه دست به دست از گذشتگان به ارث بردی؟ شما را نمی دانم اما خودم را می شناسم نه کتب دینی نه هدیه نیاکان و نه هر چیزی که کتیبه است و پیام اورده از دیروز  با ذهن امروز من سازگاری ندارد. امروز دلم گرفته واقعیتش همینه ، و کلمات بیانش مهم تر از مفهموشه گرچه مفهومشم بیان نمی کنند عده ای،  با این حال من سعی داشتم سازی کوک کنم و به جنگ رویا بینان در خوابی هزار ساله روم اما امروز می فهمم که  ریشه و فرهنگ ما در تمدنی طولانی از آنطرف نقشه به این ور که می بینید  پر از  نگفته هائی از تناقضات است.


عده ای ان طرف من ایستاده اند و مرا از دایره ای که با انگشتانشان ترسیم کرده اند نگاهم می کنند و منم نقاشی میکشم ، یه بوم سفید جلو ی چشمام یک قلمو که رفت و امدش در سطل رنگ از هرچیزی در این دنیا برایم زیبا تر است نوازش می کند این بوم مرا ، نگاه من به این رنگی است که روی این بومه ! دایره دستان نگاهشان  بوم بوم  از فراز خانه ها گذشته است و تصویری خیالی روی بومه منه ! و این رنگ ها ترسیم نگاه نافذ ادمیان است و بس . و من امروز ففهمیدم که نقاشی کردن بلد نیستم اما سالهاست رنگ بازی کردم بر این کهنه دیار سفید روزگار که امروز کتیبه ایست که بر دیگر سفیدی دیوارم قاب شده و اگر روزی مرا کتیبه نامیدند سهم آن نگاهی باشد که همچون من به کتیبه ها اعتقاد ندارد.