::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

تازه رازه

گاهی اوقات حوصله نوشتن ندارم  نمی دونم باید چی بگم  از غم بگم یا شادی از امروزم بگم یا فردا شایدم گذشتم اما همیشه می دونم اینجا اولین و آخرین جایی است که می تونم بگم از هرچی که هست و نیست و می خوام باشه ! ولی بیانم انقدر گنگه که گاهی اوقات وقتی خودم نوشته هامو می خونم  نمی فهمم چجوری ! ولی خیلی خوب می فهمم چرا نوشتم مثل آلان که می دونم چه افرادی این نوشته رو می خونن ! ولی خوب مهم نیست مهم فقط یه چیزه ! اونم اینکه آدمها انقدر پست شدن که یادشون رفته کی بودن!
نظرات 5 + ارسال نظر
طـ ـودی شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:26 ق.ظ http://b-namoneshon.blogsky.com

چه افرادی این نوشته رو میخونن!؟!

نسیم پویان شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:14 ب.ظ http://jot.blogsky.com/

سرانجام این فراموشی ها عاقبت چه می شود؟

طـ ـودی یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:03 ب.ظ http://b-namoneshon.blogsky.com

چرا کامنت ها رو جواب نمیدید؟

maryam شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ق.ظ

با تمام وجود
می ترسم عاشق شوم،
چراکه عشق از طایفه ی مرگ است...

حمید حسینی پنج‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:07 ب.ظ http://photo13.edublogs.org

سلام
یک مقدارم به اصول وبلاگ نویسی هم توجه کنی حداقل کاربر میتونه بهتر مطالب تو بخونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد