گاهی اوقات حوصله نوشتن ندارم نمی دونم باید چی بگم از غم بگم یا شادی از امروزم بگم یا فردا شایدم گذشتم اما همیشه می دونم اینجا اولین و آخرین جایی است که می تونم بگم از هرچی که هست و نیست و می خوام باشه ! ولی بیانم انقدر گنگه که گاهی اوقات وقتی خودم نوشته هامو می خونم نمی فهمم چجوری ! ولی خیلی خوب می فهمم چرا نوشتم مثل آلان که می دونم چه افرادی این نوشته رو می خونن ! ولی خوب مهم نیست مهم فقط یه چیزه ! اونم اینکه آدمها انقدر پست شدن که یادشون رفته کی بودن!
چه افرادی این نوشته رو میخونن!؟!
سرانجام این فراموشی ها عاقبت چه می شود؟
چرا کامنت ها رو جواب نمیدید؟
با تمام وجود
می ترسم عاشق شوم،
چراکه عشق از طایفه ی مرگ است...
سلام
یک مقدارم به اصول وبلاگ نویسی هم توجه کنی حداقل کاربر میتونه بهتر مطالب تو بخونه