::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

آدم های شهر من

وقتی هرشب اینجا کنار من موسیقی از تنهایی در میاد شعرهای کاغذی رقص قافیه ها را در میان نت های ساز ها لب به اعتراض باز می کنند و درد و دل ها با من دارند . این شب ها شعر ها از خیابان ها امدند ، آدم های شهر من هر کدام قطعه ای در سر دارند و من هم برای هر یک نثری بر خط دارم ، همه و همه در کنار هم کتابی است  به قطوری تمدن شهر من و افسوس برگ هایی از این کتاب گم شدند . و من هنوز هم به دنبال آدم های شهر من شعر می خوانم .