::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

اشتباهی شده!

نمیشه کاریش کرد واقعیت اینه یه سری در تلاش برای تغییر هستند بعضی ها هم نمی دونن داستان چیه اونایی که میگن خوشبختن در اصل هر شب مستن چشماشون و بستن خوابیدن تا صبح شه دویاره سر مست شن . بعضی ها هم در اعذاب این روزگار با خودشون تو جنگن اینارو اونی گفت که مثل هیج کدوم اینا نبودن . می نوشت و دلخوشیش همین بود که کی شب میشه !  . 


یکم عصبیم   نه از خودم از دست زمان که  دیر جواب میده به آدما و وقتی هم که جواب میده اشتباه میده . به اونی که باید بد بده خوب میده و اونی که درسته بد میاره . واقعیت تلخه ! ولی باز من با این مشکلی ندارم . پذیرش واقعیت اغاز آرامشه ! و خوشبختانه همیشه باعث شده کنار بیام باهاش . هیچ وقت بخاطر خودم ناراحت نیستم . 


یکی و میشناختم خیلی تو زندگی اذیت شد . ازار زیادی دید همیشه پیش خودم می گفتم چقدر این ادم قدرت داره که با این همه مشکلات باز می نمی ذاره شونه هاش خم شه ولی امان از این زمان که قهرمانان زندگی را تغییر می دهد انباشته های نداشته های این شخص زمانی خودش را نشان داد که صاحب همه آنها در یه روز شد . اون ادم عوض شد دیگه یه قهرمان نبود . حداقل برای من ولی خوب بهم نشون داد که قدرتش ظاهری بود . 


بگذریم بعضی ها جنبه پولدار شدن ندارند. همین ادما دور من جمع شدن مشکل اینجاست که فکر می کنند من هم مثل آنهام در صورتی که همیشه مرگ نداشته ها در زمانم را رعایت کردم . مهم نیست اگر 10 سالت شد همه چیز درست نبود .  من هیچ وقت به اون زمان فکر نکردم . چون الان فکرو ذهنم بر اساس حالم شکل گرفته . هیچ چیزی آزارم نداده که بخوام تغییرش بدم . 


وقتی نمیشه گذشته را تغییر داد و آینده دور است  حداقل کاری که می توان کرد حال را در جهالت نگذراند . اصل زندگی مشخص نیست راه زندگی هم یکتا نیست پس هر کس راهش جداست خودت را ببین چقدر با من راهت جداست . ..


چند ماهی شده که بهانه هارا کشتم اما همانطور که فکر می کردم همانم که هستم  هیچ وقت به خودم دروغ نگفتم اما اطرافیان که اصلا مهم نیستن با آزارشان اهمیت پیدا می کنند .  اونایی که مرتب آزار می رسانند خواننده این نوشته خواهند بود . یه صحیتی دارم باهاتون . اینو به اونی می گم که فکر می کنه درست میگه 


فرض کن به همه گفتی درست اینه و غلط منم برگرد به گذشته نه خیلی دور 5 ساله پیش یادته چقدر زندگی سخت بود . همه آلانتو میبینند و به حرفت گوش میدند من همه نیستم من کلیتتو دیدم  برای همین باهات همراه نیستم  خودتم داری فریب میدی تو هنوز در حال جبران کمبود های خودتی و داری توسط من اونارو از بین میبری . باشه اگه اینجوری راحت میشی من چیزی نمیگم اما بادت باشه چیزایی که واسه تو خیلی جذابه واسه من اصلا جذاب نیست .  تو در حال تکمیل گذشته شخصی  خودتی از رفتارت و حرفات کاملا معلومه ... راستی تو رو کن شما خودت 


اینو میگم به اونی که هنوز خیلی مونده بزرگ شه  و بچه است . ببین دختر جون هرکی از کنارت رد شد و چندتا آدم دورش راه افتادن درست نمیگه  واقعیت تو دلته و عقلت همیشه یادت باشه حتی اگر دنیا رو خواستی برای کسی آماده کنی که بهش هدیه بدی خود اون آدم و در نظر بگیر شاید از دنیا متنفر بود عیبی نداره اما خوب باید بهت بگم که تو هم رفتی قاطی گرگ ها حدا اقل تو این چند وقت نشون دادی چیزی از احساس نمی فهمی چون خودتو نمی فهمی ...



چطوزی تو می دونم تو فشاری زندگی سخته و دربه در دنبال پولی ولی اگه واقعا این پول برات انقدر ارزش داره این همه راه واسه بدست اوردنش هست چرا دروغ چرا مسیر غلط به این فکر کردی که این اتفاقات به زودی تموم میشه و روزی میرسه که پشیمون و گردنشکسته ضربه بدتری از بی پولی رو تجربه می کنی؟


به اونی که خونش از مه پرشده هم کاری ندارم اون بدبخت دیگه مغزی براش نمونده که بخواد فکر کنه امیدوارم خدا بهت یه عقل بده که حدا اقل بتونی گذشته و کارتو مرور کنی . .