::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

شب بجای روز

رابطه ای بین شب و جملاتی که نویسنده اش از ته دل می نویسد وجود دارد انگار باید همه بخوابن تا حرفی برای گفتن باشه ، جملاتی که واقعا برای هیچ کس نوشته نمی شود چون کسی درکش نمی کند . حرف هایی در قالب چند جمله که سخت نگارشش مخفی کردن خود در ظاهر چهره اش موج  می زند . 

یه زمانی بچه بودم مثل همه کلی آرزوهای کوچیک داشتم در حسرت بزرگ شدن با هرکه همبازی بودم سن من و رد کرده بود ، نشد یه بار ساعت زنگ بزنه بدونم وقته چیه همه چیز سر جاش بود جز من که تو زمان جایی نداشتم .

بزرگتر که شدم شبا فقط وقتی برای بچه بودنم بود و بس . انقدر زود جلو رفتم که آلان پیر شدم جذابیت های جوونیم شده خندیدن به رفتار های جوونا ، این هم تجربه این همه خاطره و اینهمه اتفاق منی که آلان می نویسه رو ساخته ، اما حالا درست امروز بازم شبه و  منمو یه قلم با یه دل که زبونش و خورده صداش می لرزه و رعد و برق طنین احساس کلماتش شده . زیر لباس زیر قوز کردمو یه روز مثل روز قبل و به انتظار صبح نشستم تنها فرقش با دیروز بغزیه که از تو ترکیده  ، 

یه دنیا حرف داشتم با دنیا هم حرف داشتم کاش دنیا کاری نمی کرد همه حرفامو قورت بدم و آلان یه دنیا سکوت شدم ، روی یه سکو کنار شب خیره به ماه شدم کاش میشد یبار فقط مثل بچه ها کنار بارون خیس می شدم . ولی همه چیز مثل قبل نیست حتی چهره ام مثل قبل نیست تفاوت ها منم اسیر کرد مثل همه اونایی که اسیر شدن میگن هزار سلول تو بدن آدما هست آما من هزار آدم دیدم پشت سلول های این دنیا که مثل من اسیر شدن . 


با مرگم یه قدم فاصله دارم دیگه بسه من و از ما جدا کن بخاطر این دنیا از خودم گذشتم . و هرچه گشتم یه آدم شبیه دنیای خودم ندیدم . من این تنهایی و ترجیح میدم به هرچیزی که دنیا مو گرفته چه کابوسی از این بد تر که امروز تو یه قلبت فقط بدی جا گرفته!


نظرات 101 + ارسال نظر
نیاری بختیاری یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:43 ب.ظ http://poems-and-poets-biography-bakhtiari.com

با درود
از حضورتون سپاسگزاریم
مطالب زیبا بود
آنکه باید می فهمد
تا درودی دیگر بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد