-
اقامت در خانه عشق ( قسمت هفتم)
یکشنبه 7 مهرماه سال 1387 02:14
هوای این اتاق خیلی سرده ولی انقدر سردم نیست که بخواهم پیراهن تنم کنم ! می بینید نوشتن کلمات به شکل ادبی درست مثل این می مونه که لباس تن یه آدمی کنید که بخواد تو سرما بمیره! اصلا دوست ندارم به شکلی نامه بنویسم که از قبل روش قانون بوده می خوام حرف دلم رو بنویسم اینجوری دیگه لازم نیست دنبال ویرگول بگردم! اینا کاره...
-
اقامت در خانه عشق ( قسمت ششم)
شنبه 30 شهریورماه سال 1387 21:31
باید با هم صادق باشیم هیچی جز صادق بودن ادم هارو به هم وصل نمی کنه راستش من دیگه پیر شدم زندگیمو کردم واسه همین سیگار برگ رو می کشم و رو صندلی چرخ دار تاب می خورم نگاه نکنید به موهای سر سیاهم این همه رنگ طبیعتی است که همین آدم ها ساختنش واقعی نیست قانون مغز می گه! هیچ جیز جزء قدرت و ثروت معتبر نیست پس هرکسی مانع رسیدن...
-
اقامت در خانه عشق ( قسمت پنجم)
جمعه 29 شهریورماه سال 1387 16:06
چشمانم را باز کردم هنوز روی همان مبل خوابم برده بود و دخترک در حال دیدن تابلو میکلانژ بود خوابهای عجیبی دیدم می دانم شما حتما خواندید ولی فقط چند دقیقه ای میهمان این خواب های من بودید من سالهاست با این خواب های زندگی می کنم حتی در واقعیت هم این تصاویر را می بینیم برای همین به هتل بازگشتم هتلی که برای اولین بار موادی...
-
اقامت در خانه عشق ( قسمت چهارم)
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1387 18:54
از خواب بیدار شدم سرم سرخ شد بعد خیس بعدم لامپ از جا درآمد بیدار شدم ، اه من با کت شلوار نخوابیده بودم ! او...! آره خوابیده بودم سریع به سمت لابلی هتل دویدم قالیچه جاودلنه ایرانی که معلوم نبود برای ساختش چند دختر بینواه وبا گرفته بود خشمش گرفته بود و خودشو زیر پاهایم رد کرف و من خود سقوط کرده دیدم چشمانم را که باز...
-
بهاری نو
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1387 00:22
بارون می بارید و من تنها روی سنگ فرش خیابان راه می رفتم ذره ای از ماه پیدا بود کامل نبود اما آگاه بود بطری های نا امیدی رو با لگد به سر زباله ها می زدم 7 ماه از اون موقع گذشته بود و من اشتباه متولد شدم درست زمان کندن علف سهم من اسیر علف زرد شد گذشت و گذشت تا اینکه زندگی با بهاری نو برای من آغاز شد لحظه به لحظه با صدای...
-
زندگی ساده است
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 23:35
زندگی ساده است ساده مثل رانندگی در نیو مکزیکو با جیپ کرایه ای،کنار دختری که آنقدر خوشگل است که هر وقت نگاهش می کنم ازسر تا پا مور مورم می شود. یک عالم برف بارید و مثل ساعت شنی همه جاده هائی که باید رد می کردیم بست و بخاطر همین دویست و چهل کیلومتر تا زندگی دور افتادیم.
-
اقامت در خانه عشق ( قسمت سوم)
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 01:52
نیمکت پارک ملت در روز پائیز ، بارانی بود اون موقع من فقط ۱۸ سال سن داشتم از گذشته پوچ و ملال آورم چیزی به خاطر نمی آوردم به خودم قول داده بودم که گذشته را با پاکن بنویسم سال های بی واسطه گذشته بودن و من بدون درد خاطره نیمکت چوبی را تنها نمی ذاشتم! پدرم همیشه می گفت اگر تو روی نمیکتی این سوی دنیا تنها نشسته ای و همه...
-
قلمی از جنس پاکن
شنبه 2 شهریورماه سال 1387 15:05
آلبوم دکلمه قلمی از جنس پاکن بزودی....!!
-
اقامت در خانه عشق (قسمت دوم)
سهشنبه 1 مردادماه سال 1387 15:14
راه روی هتل مارپیچ بود و برخلاف اسناسنور که نیمی از راه را در آرامش امدم به سختی اتاق را پیدا کردم جلوی درب اتاق ایستادم و سعی کردم کارت اتاق را به این دستگاه بکشم چندباری اینکارو کردم اما گویا کارت خراب است چون درب اتاق باز نشد بعضی وقتا به دنبال گذشته می گردم و احساس می کنم کلید تنها راه باز کردن قفل هاست و یک تکه...
-
اقامت در خانه عشق (قسمت اول)
دوشنبه 31 تیرماه سال 1387 23:29
مردی وارد هتل شد چمدانی در دست داشت ، آستین لباسش آبی بود اما کتش هم رنگ شلوارش بود مسئول مالی هتل خانمی بود نسبتا لاغر ، عینکی به چشم داشت که قاب عینک با رنگ صورتش جور در نمی آمد . مردی دیگر آمد و مستقیما به سمت کافه رفت و بدون مقدمه سفارش یک قهوه ترک داد دخترکی از پله ها به سمت پائین دوید بعد ها فهمیدم به دنبال...
-
خنده دارترین!
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 01:29
وقتی داری خاطرات می نویسی فقط به موضوع جدائی فکر نکن نویسنده زندگی برای محبوب شدن در میان مردم هم که شده آخر داستان را زیبا تموم می کنه! حتی مترسک ها هم در زندگی شما دلیلی دارند برای بودن! پلان به پلان زندگی رو دوست دارم برای بازیگری بی طاقتم چون من با حقیقت دیالوگ های زندگی را به خورد کاغذ های سفید دفترم میدم! نه از...
-
همیشه خدا تاریک است
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1387 02:26
انسانها به دنبال خدا هستند ولی خدا کیست؟ من نیستم پس حتما شما هم نیستی چون انسانیم به دنبال چیزی می گردیم که بودنش بر نبودنش دلالت داره ! یه وقتائی به خودم می گم به نام خداوندی مهربانی که شیطان را آفرید تا آدم و حوا را بفریبد تا من و شما زیبائی این دنیا را ببینیم . فلسفه های مختلفی در این دنیا دیدم و هر بار از خنده به...
-
در دام زندگی!
دوشنبه 13 خردادماه سال 1387 01:29
روزی با پرهای شبیه پروانه بر دشت سیاه گلها پرواز می کردم گرچه زیبائی پر های پروانه را نداشتم اما پرواز را از زندگی آموخته بودم در بین راه با سخره ها ، درختان پیر ، گاهی هم عقرب های زندگی هم صحبت بودم! نیم نگاهی هم به تنها سفیدی آسمان می انداختم و به سوی زندگی سیاه می رفتم . روز ها می گذشت و من پیر ترو خسته تر دمی شدم...
-
دنیائی زیر خاک!
جمعه 10 خردادماه سال 1387 00:57
دیگه دنیا به سبک خودش موسقی می نوازه دیگه نه میشه موسیقی آروم گوش داد نه میشه موسیقی تند نه می تونم دکلمه گوش کنم نه می تونم موسیقی به سبک بی کلام بشنوم فقط میشه نفس کشید صدای تند نفس هنگام فرار از مشکلات خودش یه ساز قشنگه وقتی می ایستی و نفس می گیری تا دوباره فرار کنی اونجاست که دیگه ساز تکراری سراب! صدای رگبار شب...
-
ایست! تولد مرگ
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 01:18
وقتی شب میشه می شینم به ستاره ها نگاه می کنم نه بخاطر اینکه ازم دورن بخاطر اینکه انقدر بهم نزدیکن که می تونن حرف دلشون و بهم بزنن شادی کنن بخندن با هم دیگه نقاشی آسمانی ترسیم کنند و حسرت همبستگیشون و تو دل ما آدما بزارن اما اون شب شب عجیبی بود شبی که آسمان یه ستاره بیشتر نداشت! نشسته بودم تو تنها ترین جای اتاقم و از...
-
دایره زنگی!
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 03:49
فیلم دایره زنگی به نظر من انقلابی بود در سینمای ما و دگر خبری از ریتم تکراری نبود! خانم بخت آور نشان داد می توان سینمای واقعی را از آنچه که هست به سمت ماورا برد! شبی که به سینما رفته بودم برای دیدن این فیلم با دوتا از دوستان خوبم بودم جاتون خالی قبلش تو ماشین دو چیکه زندگیم خورده بودیم رسیدیم و بلیط گرفتیم و رفتیم...
-
تقدیم به همه عاشقان
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 23:04
در فرهنگ مسیحی روز والنتین نماد عشق است و تقریبا همه آنان که میانشان رشته های الفت و دوستی برقرار است برای هم هدیه می خرند. جالب اینجاست که بر اکثر این هدایا که امروزه در شکل ها و قیمت های متفاوت عرضه می شوند رنگ سرخ حکومت می کند و این هدایای سرخ رنگ که در همه مغازه های شهر یافت می شوند مردمی را که بی خیال و بی حوصله...
-
بی وفا!
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 00:43
گاهی اوقات به فکر می رویم ذهنمان را در نسیم باد آزادانه به دام اندیشه می دهیم . من فیلم بی وفا را امروز دیدم واقعا شاهکاری هنری بود! تصاویری در آن نقش بسته بود که در ذهن هیج نسیم رفته ای هم نمی توان یافت نقد خودم رو از این فیلم می نویسم! قایق کنار ساحل از آغاز بیانگر ماهیگری در آخر بود طوفان بقدری عظیم بود که می...
-
غرور...
دوشنبه 19 شهریورماه سال 1386 18:00
بچه که بودم تا آلان که مثلا بزرگ شدم یه شعر بود همیشه گوش می دادم فقط زمانی که تنها می شدم میومد می گفت .: چرا وقتی که آدما تنها میشه غم و غصش قدر یک دنیا میشه! میره یک گوشه پنهون میشنه اونجا رو مثل یه زندون می بینه! هر وقت تنها شدم قدر عشق و دونستم واقعا تو این زمونه هیچ کسی یار کسی نیست جز خود آدما ، امروز داشتم به...
-
نشد
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 01:12
نشد یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه من باشم اون باشه یک شب مهتابی باشه نشد یه جا بمونه آخر بشه مال خودم حتی یه بار یادش نموند ماه روز تولدم با همه التماس من نشد دیگه نره سفر شعرام به جز اون رو هر دیوونه ای گذاشت اثر نشد برم بغل بغل واسش شقایق بچینم نه اینکه من نخوام برم نذاشت گلا رو ببینم نشد همه دعا کنند همیشه اون...
-
برگ پائیز
پنجشنبه 25 مردادماه سال 1386 22:54
من برگ پائیزی هستم که از طوفان هم نمی هراسم خنده دار ترین لحضه زندگی ان زمانی است که حس کنی دیگر نمی توانی بخندی درک جالبی خواهد داشت که بدانی عاشق بودن فقط افسانه نیست سوژه در ذهنم نمی آید که بنویسم گفتم برگ پائیز را بهانه کنم پائیز دگر تموم شد آلان فقط فصل بهار است که برای من باقی مانده است از اینکه دیگر عشقی به من...
-
روزی مرا اعدام کردن
سهشنبه 2 مردادماه سال 1386 00:38
این یاداشت بسیار زیباست حتما اینو برای یکبار هم که شده بخونید اعدام " یک روز صبح مرا اعدام کردند. بهاربودیا زمستان نمیدانم بهر حال یک وقتی مرا اعدام کردند. گناهم رفاقت با تمساحی استثنایی بود.تمساحی آفریقایی که گریه نمیکرد . فرمانده سعی کرد اخم کند ولی باور کنید ادم خوش رویی بود.طوری فریاد کشید : "آتش" که من بدلم...
-
جام شراب بود و عشق؟
دوشنبه 25 تیرماه سال 1386 03:52
نمی دونم زندگی رو میشه با چی نوشت اما با هرچی بخونیش یه معنی میده اونم عشق حالا اگر بشه عشق رو بخش کرد . یاد کلاس اول دبستان می افتی که زندگیت چقدر شیرین بود زندگی با عشق شیرین میشه یه مدت عشق میمیره و دوباره بر می گرده چقدر خوب بود که احساس واقعیم به سمتم برگشت دوباره با عشق تازه می تونم از نو بنویسم می تون از زلال...
-
10 پله تا آرامش
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 01:09
آیا آرزو دارید که آرام و خونسرد و خوددار باشید و فرصت کافی برای آنچه دلخواه شماست در اختیار داشته باشید؟ اگرچه رسیدن به این هدف مشکل به نظر می رسد، اما با کمی تلاش و تجدیدنظر در افکار و اعمال می توان به آن نزدیک شد. بهتر است راهکارهای پیشنهادی ما را رعایت کنید: فراموش نکنیددر دنیای شلوغ و پر استرس امروز به دست آوردن...
-
با همسر خود دوست باشیم
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 01:07
با همسر خود دوست باشیم اطلاعات بین الملل : می توانیم همسرمان را آن گونه که هست ببینیم به اندازه خودمان برایش ارزش قایل باشیم و بدون انتظار برایش مایه بگذاریم. متعهد بشویم تا برای او رفاه کامل ایجاد کنیم. پس این است که عشق می تواند بی هیچ تلاش آشکاری، میان ما آزادانه به حرکت دربیاید. چنین عشقی، عشق بدون قید و شرط بین...
-
تجربیات من از زندگی با همسر
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 00:57
به یاد داشتن تاریخ مناسبت ها برای زنان همانند به خاطر سپردن موجودی بانکی برای مردان است.برای زنان دانستن روزهای تولد و سالگرد ها اهمیت دارد و با جشن گرفتن آن روز ها را گرا می میدارند. از نظر بیشتر مردان توجه به روز های تولد و سالگرد ها و بر گزاری جشن ها بیشتر کاری کودکانه جلوه میکند! زنان از بی توجهی مردان به سالگر د...
-
راه های زندگی! درست
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 00:50
3 مثبت فکر کنید 3 آزمون خودشناسی 3 چگونه با کودک از مرگ بگوییم 3 زمانی برای یادگرفتن زندگی 3 روش هایی برای مطالعه مفیدتر 3 افت تحصیلی در میان دانش آموزان 3 شیوع افسردگی در13 تا19 ساله ها 3 آزمون خودشناسی مفهوم زندگی مشترک 3 درمان اختلالات عصبی با خواب خوب شبانه 3 تقویت عزت نفس در کودکان 3 آزمون خودشناسی- به خودتان...
-
فیلم جدید وودی آلن
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 13:07
"وودی آلن" کارگردان سینمای آمریکا دوشنبه ابراز امیدواری کرد که فیلمی درباره "بارسلون" شهری در شمال شرق اسپانیا بسازد که با شاهکار سال ۱۹۷۹خود "منهتن" برابری کند. خبرگزاری آسوشیتدپرس دوشنبه از مادرید اسپانیا گزارش داد که هدف وی به کارگیری همان شیوهای است که با آن "منهتن" را از دیدگاه خود به جهان عرضه کرد. وی که در...
-
عشق من ....
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 04:56
خوب نباید عاشقانه چیزی نوشت از یار به قول هوشنگ ابتهاج بر من حرام باد زین پس شراب چشمان یار. وقتی نیازمندان از من کمک می خواهند. تا حالا اینجا از کسی که دوسش داشتم چیزی ننوشته بودم خوب یادم یجا یک جمله قشنگی دیدم که نوشته بود عاشق رو باید از خودت برونی .. نمی خوام بگم هدفم اینه اما راه حال اینکه عشقت برات بمونه...
-
تنها یادگاری تو به من...
جمعه 8 تیرماه سال 1386 19:54
نگات قشنگه ولیکن یه کم عجیب و مبهمه من از کجا شروع کنم دوست دارم یه عالمه من و گذاشتی و بازم یه بار دیگه رفتی سفر نمی دونم شاید سفر برای دردات مرهمه تا وقتی اینجا بمونی یه حالت عجیبیه من چه جوری واست بگم بارون قشنگ و نم نمه هوای رفتن که کنی واسه تو فرقی نداره اما به جون اون چشات مرگ گلای مریمه آخرشم دق می کنم تا من و...