چندوقتی است انگار من چندین ذهن دارم در این چند ماه شخصیت های مختلفی را در خود میبینم و خود بودنم یادم رفته است ، حتی نوشتن هم دیگر مانند قبل نیست از کلماتی جدید برای تعریف خواسته هایم استفاده می کنم ، خواسته هایی که مانند قبل نیست . همه چیز در من در حال تکامل است انقدر خدایان را نزدیک خود می بینم که آنها را به انسان ها شباهت میدهم و این شک مرا نسبت به بعضی چیز ها عمیق تر کرده است. و تنها فرقش با دیروز این است که اگر خدایی همچون انسان در این نزدیکی هاست من قبولش کردم و دگر از اینکه کیست دست برداشتم زیرا نیکی می ماند از او و بدی ها را حتما خود انجام میدهم ، و افسوس این را می خورم که چرا تا دیروز مانند امروز نبودم و مرتب به دنبال دلیل هایی میگشتم که به من ارتباطی نداشتند . در نوشتن ضعف دارم و این را از نحوه نوشتن این مطلب می فهمم .
دوباره سلام
چرا دیگه مطلب نمیگذاری؟
گفتم یه کم شاد بنویس نه اینکه مطالبت بروز نکی.
همینجوری سر زدم ببینم وبلاگت چجوریاست دیدم چیزی تغییر نکرده
مگه رفتی عراق با دعشی ها بجنگی !!!!
آسمان همیشه سیاه و تاریک است ، این خورشید امید است که بر ظلمت می تابد و روشنایی به ارمغان می آورد
سربزن یه نظری به وبلاگم بده
سلام
وبلاگ بسیار خوبی داری
خیلی خیلی خوشم اومد
مطلب هات بسیار زیبا و دلنشینند
به ما هم سر بزن
موفق باشی