ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
زندگی از برای ما روز به روز پیشی می گیرد، زندگان روزی خواهند مرد ، و مردگان دیروز نام خواهند گرفت. و هم من و هم شما امروز تنهاییم ، و غافل از اینکه هستند عاشقانی که تنهایی را از ما گرفتن آروزیشان است . در میان اندوه و گذشته از دست رفته ادمیانی بودند که تکه تکه از قلبمان را بردند . ذره ذره های وجودمان در اسمان ناپدید شد . ما ماندیم و کوله باری از تجربه تلخ از گذشته که امروزمان را ساخته است . گرچه این فلک می چرخد و روزی همچون بچگی می ایستد تا چرخ و فلک برای انسانی دیگر به گردش در آِید .
هر یک از ما روزی برای بهتر کردن روز عشقی جنگیدیم گرچه این قصه دوست داشتن را همه دنیا می دانند . اما باز به دنبال باور عشقش می گردیم . پسرکی خیالی در همین شهر همانجا که جاده است و پایانش نا معلوم در افکار خویش قدم بر قدم بر می داشت و در باورش فقط اوست که ارزش دارد و تلاش برای خوشبختی او تنها کار زندگی است و بس . انقدر او برایش مهم است که فراموش می کند حتی روزهای هفته اش . در بین راه عشقش که اورا می بیند . با چشمانی پر از اندوه او را نکوهش می کند، که چرا روز های هفته را فراموش کردی ! یکی از این روز ها روز من بود. و مرد جوان راه را خواهد رفت تا زندگی را برای آینده عشق به شکلی سازد که هر روز روز عشقش باشد. و این بازی سرنوشت است . هرکه مهم باشد. روزی قلبت را خواهد شکست ...
بهزاد منفرد