-
دوباره منم
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 06:43
دوباره منم و یه شب پر از مه توش گمم ولی باز دمم گرفتم و خوابیدم دمر جلو این جعبه امید که پر از ورق های باطله از شبم توش نوشتم هر شبم...
-
بالتیمور بدون نور
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 17:21
بالتیمور خاموش و برق در انزواء اختراعش نفس سفید دم میدهد و ما صبر بر صبر می کوبیم
-
ما که داریم میریم
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 22:22
ببین نگو راهم غلطه ییجوری نبین منو که انگاری خلافم یه نخ علفه اینی که میبینی از رو مشکله نیست که اینجاس از رو انتخابه خواسته باشه حبس تو یه اتاقه سیاه و رفیقاش برو بچ ارواحه
-
بازم این جمله ها
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 17:09
یکمی حرف دارم واسه تویی که پاتو گذاشتی رو دم ماره ماهم میرقصیم واسشون با فلوت عربا گرفتم فاز باهاش و حواسمم جمه منم غمم نیس حاجی حالتو بکن با یه پیک راکی راضیم از روزام خدامم دارم اونم نیس مخالفم اونو نمی بینیش اما دارمش تو شبم تو گوشم میگه برو هستم باهات پا پس نکش میگه بهم دست مریزاد بردی همرو از رو همینه نکن دست از...
-
شب بجای روز
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 04:29
رابطه ای بین شب و جملاتی که نویسنده اش از ته دل می نویسد وجود دارد انگار باید همه بخوابن تا حرفی برای گفتن باشه ، جملاتی که واقعا برای هیچ کس نوشته نمی شود چون کسی درکش نمی کند . حرف هایی در قالب چند جمله که سخت نگارشش مخفی کردن خود در ظاهر چهره اش موج می زند . یه زمانی بچه بودم مثل همه کلی آرزوهای کوچیک داشتم در حسرت...
-
موجودی آشنا
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 08:54
رنامه نویس موجودیست زنده که اغلب بصورت نشسته با کمی خمیدگی روبروی خود را نگاه می کند.این موجود توانایی بسیار زیادی در گیر دادن به یک موضوع و پلک نزدن را داراست.بیشتر طول عمر خود را بدون تحرک سپری می کند و فقط انگشتانش دارای فعالیت بسیار زیاد هستند.غالبا بصورت انفرادی یافت می شود و در پاسخ به مخاطب همواره می گوید: چی؟...
-
غلطه فکرت!
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 05:39
در زندگی سعی نمی کنم به دیگران واقعیت خودمو نشون بدم ! نه اینکه بدم یا اینکه شاید خوبم . دلایلی برای خودم دارم که همین کافیه.. شاید این اولین نوشته من در بیست و چندی زندگیم باشد که به من نزدیک است . دلیل بیانش فقط برای افکار بیرونه ! برای اولین بار از اینکه فکر دیگران و همراهی کردم احساس خوبی نداشتم . برای همین دوست...
-
چند خطی با خودم
دوشنبه 19 تیرماه سال 1391 08:53
خاطرم درگیر فکر است ذهنمم تنگیده امشب نگاهم قفل نیرنگ صدایم فریاد ننگ است آه طاووس پشت میله رقص بارون پشت شیشه کابوس هر شب شیره نکند انگشت پتروس هنوز پشت سد گیره
-
امروز هم رفت
دوشنبه 19 تیرماه سال 1391 08:09
امروز هم مانند دیروز رفت و این جمله افسوس نبود بیان مردی رنجور از زندگی هم نبود هرچه بود در بوم همین مرد کشیده بود واقعیت اکنون که هیچ گاه مدیون مردم نبود لحظاتی از اون که اونجور رفت هم نبود نگاه افعون به دنبال درمان طاعون بود بارش بارون تموم نشد تا اون بود مردی بازور گمون نکرد هیچگاه نادون بود
-
راز قطب ها
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 00:15
یکی محکوم به انتخاب است . زمانی که انتخاب کرد فهمید انتخابی دیگرم هست . یکی آمد و گفت پس همیشه دو انتخاب است . یکی هم کتابی کهنه باز کرد و نوشت یکی خوب و دیگری بد است انتخاب ها شدن تکراری از کتاب هرکه هم داشت انتخابی جدا خواست و نباشد یه تکرار صدا جایی نداشت میان مبتکران کرات و بعد ها جمله ای نوشتن برای آنکه نباشد زما...
-
زهرای من همسان من
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 02:13
نمی دانم چرا جمله عشق برای نوشتن نیست شاید بخاطر شخصی است که راهی جز ماندنش نیست . گرچه هر چه هست نیست نباید بداند که هست . نگاهم افتاد به آن سو ، او که می رقصد که هست قدمهایی آرام از میان آّبها برداشت باراش ببست . سالها گذشت و در باورم هر شب به یادش نقشی نشست. آن که بود ز رفتنش نداشت پاسخی به انچه هست . روز که دوباره...
-
گاری
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 06:34
روزگاری با گاری که دونده ها اسب نیستند شلاق خوران جایشان می دوم بهزاد منفرد
-
ول کن هیس
جمعه 12 خردادماه سال 1391 04:14
صبح تا شب زیر گوشم می خونه یه روز خوب میاد خوب اگه نخموامش چی؟ ای جماعت دو پا همه اگه صبح تا شب می دون که برسن جای که بقیه می خوان ، نه می مخوام بدوام نه مقصدشو دوست دارم . من همینم یه عوضیه بیکار حول شبا هم تو بغلم یه مشت غم با خودم می برم تو رویا سفر . اگه اینی که می بیینی اینه نبین برو جلو آینه نگاه کن به خودت ببین...
-
همه چیز دیگه مثل قبل نیست
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 01:54
دنیا خیلی عوض شده این روزا همه خنجر در دست به دنبال زخمی نشده ها ، تا خون ریختن بیاموزند و رشد کنند . این روزها تا زخم نزنیم بزرگ نشدیم ، چند روزی بود اینجا نبودم خیلی دلم برای نوشتن تنگ شده، زیباترین قسمت انسان را در بیان احساساتش در این بیست و چندی عمری که داشتم تجربه کردم . گاهی از خودم می پرسم وقتی زیبایی در چیز...
-
تازه رازه
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 04:14
گاهی اوقات حوصله نوشتن ندارم نمی دونم باید چی بگم از غم بگم یا شادی از امروزم بگم یا فردا شایدم گذشتم اما همیشه می دونم اینجا اولین و آخرین جایی است که می تونم بگم از هرچی که هست و نیست و می خوام باشه ! ولی بیانم انقدر گنگه که گاهی اوقات وقتی خودم نوشته هامو می خونم نمی فهمم چجوری ! ولی خیلی خوب می فهمم چرا نوشتم مثل...
-
فعل ماندن
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 11:30
سفر فقط چمدانی قرمز گاهی سفید خواهد و بس نیست اگر مسافر باشد تا دسته چمدان نوازش راه نتنها بماند و خط های سفیدش سیاه از جای پای فکر در جسم یک ندیده ماه عمر ز جان نکرده گناه به جانم قسم که راه تباه نیست وگرنه بمانم رسد
-
و آیا
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 07:42
و آیا این قصه که می خوانیمش همان غصه تلخی است که میدانیمش؟
-
واقعیت معکوس
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 05:07
آنچه که امروز واقعیت می نامیمش روزی توهم فردی بود که متوهم می نامیدیمش. واقعیت معکوس 91/1/1 بهزاد منفرد مقدمه کلماتی که در این کتاب کنار هم چیده شده و بعد هم تبدیل به جملاتی که با هر ورق زدن صفحه از تفکرات ذهنیم را بخوانید برایم ارزشی فرای یک کتاب که در دست دارید داشته است . امیدوارم این کتاب هدیه ای باشد از من به همه...
-
من و همین یه ورقه
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 13:10
اگه فقط یبار بدی گوش به من می فهمی کیم چرا پی زندگی و می مالم به تن این آهن پوش که می سازه همیشه پاپوش یکم باهوش و گاهی هم مثل یه بایقوش که شب نمیره از هوش میکنه منو مدهوش این کلمات و از اول نکردن تو مغزم از وقتی رزم شد جزم عازمم به جایی که نیست واسم قابل حزم ولی من اینم مثله همتونم یه روزی میمرم هیچی نمیبرم جز آخرتم...
-
رنجش شطرنج
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 05:33
سربازان حرکتی جز یک قدم برنمی دارند جان دادنشان حاصلش شاه آزاد کردنشان از محاصره حفظ جانانش است و البته چرخه سرنوشت همه آنها ،سیاه و سفید است بس. یا شکست یا پیروزی و قرار نیست سفید که رنگ مرگ نیست برنده همیشگی باشد قانون جنگ بر دو طرف وضع است و رعایتش وظیفه سربازانی که جان می دهند . حال به این بیندیشیم اگر ما مهره ای...
-
انفجار انکار است امروز
شنبه 10 دیماه سال 1390 16:39
من بر خلاف چرخش زمین می گردم و اطرافیان زمین را می چرخانند ، دیربازی است که نسل من خط کش گم کرده و اشعار نو جایگزین نصیحت پیران دیروز شده . و زندگی من بازگوی واقعیت این نسل است و همینی است که هست مین به ذهن گذاری عادات جوانان پیر نمای امروز است و هر تصمیم درست نسل من خنثی کننده این میدان . انفجار انکار است امروز ....
-
بی خیالی
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 06:20
آنچه هست خیالی است در ذهن بی خیالی که کلمات را به خیالش دوست دارد . هدف جمله شد و کلمه راستگو نیک روزگار و دروغگو طینت زشت زندگی ، چه فرق می کند مهم خالق جمله بود و هدف انتقال داد . چه کس اهمیت داد به احساس این کلمات ؟ بی خیالی که نوشت اینبار از هرچه نیست و خیالات خود را داد به هرچه که بی انگیزه گی باران صورتش بود .
-
احساساتی که رفت...
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1390 07:48
شاید همه ما روزی بخاطر دختری بخاطر آوریدم که به خاطره ها پیوستیم و شاید شما نیز گلی سرخ از پسری گرفتید و به یاد آوردید که به یادی از او یادگارها در این قلب دارید و شاید خاطرات ما فقط یادگاریست از زمان، که فراموش نکنیم یادگاری هستیم در خاطره زمان و کاش دقیقه ها همان لحظه اول بود که نگاهمان ابدی در ذهن هر غروب ندیده ای...
-
اجازه برای جواب
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1390 06:17
هیچ کس به اندازه شاملو ایران را نفهمید آنکس که فهمید صدایش را نشنید. دوست عزیزی که خود را طرفدار رهبر معرفی کرده بود با استفاده از کلماتی توهین آمیز انتقاد شدیدی از نوشتن مطالب بلاگ من کرد و من نیز برای دفاع از نوشته هایم این پست را نوشتم. کره زمین در حال حاضر تنها جائی برای امکان زندگی موجوداتی است که بر اثر اهدفی که...
-
دایره دستان
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 01:16
قرار نیست همه چیز را از روز نخست ، پیدایش بدانیم ، این را به خود گویم که هر بار سازی کوک می کنم تا به اثبات زایش های ذهن خویش در دشت روزگار با جاهلان بجنگم ، جاهلان نامی است که از نیاکان به یادگار دارم ، هربار که صفت می بندم به اینان فکری مته وار مغزم را می چرخاند که چرا انها جاهلند .؟ شاید من جاهلم ، به راستی خوب و...
-
یک فنجان چای
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 23:14
من حتی به این کلمات هم خیانت کردم همینه زندگی شکلی دیگر جز این احساسات ندارد . کاش جمله ای در دنیا وجود داشت که شیطان را از رو می برد گرچه من به شیطان هم خیانت کردم . راستی چرا ما خیانت می کنبم؟ چرا این خانه تنهائی کلمات من حتی یک فنجان چای هم نخورد؟ چرا گاهی این کهن ذهن بالتیموری میگه بسه دیگه اما بس نمی کنه . مدتی...
-
روشن فکران فکر کردن
شنبه 7 خردادماه سال 1390 03:00
نزد یک روشن فکر که از فکر روشنش حرف می زد به دنبال پریز برق می گشتم ، هرچه گشتم نیافتم تا اینکه برقها رفت و من خاموش شدم . در خواب دیدم فردی خاموش که در تاریکی از روشنیش حرف می زند باز به دنبال پریز گشتم تا باورش کنم ، برقها که آمد از خواب برخاستم فک روشن فکر در رفت و آمد بود فکر من به دنبال پریزی که زندگی را خاموش...
-
بادبانان
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 05:24
در کدامین روز زمین خاک را فرش خود می بینید در کدامین روز باران اشک غرق می شوید انقدر نوشتیم تا کلمات از جمله بندی شرمشان آمد. وای به حال ما و مردمانی که اشک کلمات را باور نکردند. عقربه ها رفتند و عقربها نوشتند تاریخ، و ذهن زمان را به نیش گرفت تا هر روز درد سرنوشت را به خورد کلمات دهد! و ما همچنان هر سازی می بایست می...
-
دیوانه ها در من
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 05:24
راستش آلان هرچی می نویسم نه پیامی است نه متن ادبی بلکه فقط از تجربه به دید خودم است و موضوعش چیزی جز دروغ نیست امیدوارم باور کنید سلام این روز ها زیاد سلام کردم به افرادی که دوست داشتن اولین برخورد صدای سلام باشد و بجواب صداقت ها خداحافظ نه در صدا بلکه فقط حس درونشان به هر حال شنیدار من شمائید و سلام بیانش . ادمها از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 18:06
آدرس جدید وبلاگ من از این پس در این بلاگ فعالیت خواهم داشت http://behzad900.com