::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

10 سال گذشت

نوشتنم زمانی آغاز شد که من بودم و یه دنیا از خاطراتی که نوشتنش سخت بود . امروز من برای نوشته هام جشن تولد گرفتم و این پست هدیه ای از من به این جملات ده ساله است . 


وقتی شروع کردم  بنویسم نمی دانستم نوشتن چیست حتی نمی دانستم جملات چگونه می توانند زندگی را در خود دیکته کنند . اما قلم که دستم را گرفت زندگی در جمله ها گذشت از زیبایی ها زشتی ها ، غم ها ، شادی ها از تمام لحظاتی که در شب و روز انسان پیر می کند ، قلمم جملات را بزرگ کرد و وقتی ذهنم را شناخت، زندگی برایم نوشت و چه چیز ها که به من یاد نداد...


نمی دانم در این سال ها چه بر من گذشت ولی هرچه گذشت نوشته ها برایم خاطره شد .


یه مشت ثاتیه

نبودم نه اینکه نیستم هستم، تو خودم بودم ولی خوب نوشته ها زمانی میان که تو خودت نباشی از بیرون خودتو ببینی و بیای اینجا نقد کنی هرچیزی که هستی  ، فقط  مشکل اینجاست که زندگی ها در تفاوت غرق میشن اما نه در دریا در باتلاقی که آروم آروم می تونی لحظه غرق شدن هر کدوم و ببینی . 


تقدیر سرنوشت هرچی که توشی الان معلوم نیست چیه ، باشم که ببینم که آخرش چی میشه ولی خوب همینه دیگه کاریش نمیشه کرد . یه مشت ثانیه شده پر از دقیقه واحدی که اسمش زمانه خیلی وقت که  از مشت من پریده.  مشتم خالیه دلم پر زندگی هم که غرق شده منم با یه مشت خیال امید  دارم به روزی که.... اما امید هم دیگه رفته قاطی رویا ها ، یجورایی دیگه انگارهیچی واقعیت نداره تنها واقعیت زندگی انگار همینه که هستی فردا هم همینجاست همین نزدیکی ها کنارت منتها سهم تو از فردا تکرار امروزه ،  چه خوب شد که برگشتم و نوشتم اما نه مثل قبل که سرشتم مینوشت ، اینبار واقعیت ها انگار تنها رفیق روزهای رفته ام شده . سمبل کردن کلمه ها هم آخرش برام خطم میشه به چندتا جمله که یه سری میگن چقدر خوبه یه سری هم میگن اینا پرت و پلاس هرچی هست منم چه واقعی چه رویایی هنوز می نویسم چه با اصول چه ....

خواب ماندگان

زندگی از برای ما روز به روز پیشی می گیرد، زندگان روزی خواهند مرد ، و مردگان دیروز نام خواهند گرفت.  و هم من و هم شما  امروز تنهاییم ،  و غافل از اینکه هستند عاشقانی که تنهایی را از ما گرفتن آروزیشان است . در میان  اندوه و گذشته از دست رفته ادمیانی بودند  که تکه تکه  از قلبمان را بردند . ذره ذره های وجودمان در اسمان ناپدید شد . ما ماندیم و کوله باری از تجربه تلخ از گذشته که امروزمان را ساخته است . گرچه این فلک می چرخد و روزی همچون بچگی می ایستد تا چرخ و فلک برای انسانی دیگر به گردش در آِید .  


هر یک از ما روزی برای  بهتر کردن روز عشقی جنگیدیم  گرچه این قصه دوست داشتن را همه دنیا می دانند . اما باز به دنبال باور عشقش می گردیم .  پسرکی خیالی در همین شهر  همانجا که جاده است و پایانش نا معلوم در افکار خویش قدم بر قدم بر می داشت و در باورش فقط اوست که ارزش دارد و تلاش برای خوشبختی او تنها کار زندگی است و بس . انقدر او برایش مهم است که فراموش می کند حتی روزهای هفته اش . در بین راه عشقش که اورا می بیند . با چشمانی پر از اندوه او را نکوهش می کند، که چرا روز های هفته را فراموش کردی ! یکی از این روز ها روز من بود. و مرد جوان راه را خواهد رفت تا زندگی را برای آینده عشق به شکلی سازد که هر روز روز عشقش باشد. و این بازی سرنوشت است . هرکه مهم باشد. روزی قلبت را خواهد شکست ...


بهزاد منفرد

لا به لای پنجره

نگاه به شب در لابه لای پنجره همان وقت که دستتان پرده ها را کنار می زند ، تاریکی است . و تصویری از چهره غرق در آرامش شما در پیکر ماه نقش بسته  و یاد عشق، شما را اشکباران می کند و باران از دیدگان شما بر چتر مردی در سنگ فرش خیابان تنهایی آرام میگرد . قدم قدم زیر باران اشک  می رود و دستانش در دست چهره ای خندان و خوشجال که تو را یاد دیروزت می اندازد ، نقاشی آینده می کشد . رسم زندگی رفته ها را بارانی می کند و مانده ها را در حسرت روز بارانی  در آرزوها غرق می کند . اشک چشمانت هرچه دریا شود دلت وسعت عشق را به دریا کشد . 


بهزاد منفرد

افسانه شب

میگم ای کاش همه با هم مانده بودند.  اگه با هم فقط یه شب واسه این روزا حد و مرز تعیین کرده بودند  دیگه نه دل شکسته ای بود نه قاتل دلی ، دل شکسته ها هستند در میان ما و شاید شما هم مرحم دلشان باشید این روزها ، هرچه عشق دارن در بساط رو کردن برایتان به اندازه هرچقدر که دوستشان نداشتند شما را دوست دارند اکنون ، شما نیز عشق  با اینهمه رنگ و بو را باور کردید و از ته دل عاشق بودن را تجربه کردید. روز ها خواهد رفت و ماه و شب ز دوری هم  از عمر شما کم می کنند ، و اما قاتلان دل همانان که عشق را باور نکردند . و جواب عشق را همیشه با نیش خند ودر آخر با خیانت دادند هر از گاهی یاد  مقتولشان می افتند و دل شکسته را ز خود فرو می برند .  و او از برای انتقام عشقش را به رخ قاتل می کشد و این بازی ادامه خواهد داشت ...


 تا زمانی که دیگر احساس می کنی هیچگاه شاید نتوان توقع داشت تورا همچون قاتل دلش دوست داشته باشد . کوهی از دلتنگی ها و تنهایی ها به سمتت خواهد آمد . نه می توان دل کسی که شکسته است را بیشتر شکست نه می توان کسی که دل میشکند را از خاطرش بیرون کرد.

 فقط یک چیز در این دنیا را باور خواهی کرد و آنهم احساس خودت به اوست . و تصمیم  خواهی گرفت دوست داشته باشی عاشق باشی و انتظار نداشتی باشی دوست داشته شوی یا عشق او باشی . و همیشه امید وار باشی که دل شکسته ات قاتل دلت نباشد و تو دل شکسته بعدی نباشی!

مداد رنگی

بوم را که در دست می گیریم قلم را در دست دیگر حتما خواهیم دید ، فکر ما پر از اندیشه های دیروز  هدفمان نقش کشیدن این خاطره هاست در این بوم سفید ، و زمان تنها یار ما که می گذرد و باز می گذرد .


بچگی را بیاد آورید با مداد رنگی ها وقتی چمباته زده روی فرش های گل گلی مادربزرگ ابر می کشیدیم و درخت و خورشید و رودخانه همه چیز خوب بود غیر از زیبایی چیزی نبود.  در باورمان مداد رندگی ها که کوچک شدن از بس تراشیده شدن صورت ما هم نیز تراشیده شد و مرد نام گرفتیم تنها رنگ ما برای به تصویر کشیدن هرچه بود سیاه بود . پاکنی نبود،  دگر نوشتیم و اشتباهات گردن نسل بعد افتاد توجیحش سن بزرگان که بیشتر است خوب! 



قلم می رقصه باز رو کاغذ های خط خطی

اینجا شهر من و تو نیست  مه گرفته  کل شهرو عقاید ما همه پوشالی و گاهی هم در مکتب اسلام پر از اراجیف شده کاش زبان نباشه و شنیدارم مجبور به درک این همه یاوه نباشه . شرمندم اگه نوشته هام رنگ امید نیست و پوچی پیام هر جمله ام هست ، در آغاز تولد هر انسان غم بهانه ایست برای باور خوشحالی و تحریرش هرچند یاوه از نگارش قلمم اما کاری است که در در باورم روی این کاغذ مانده است و بس

خالکوبی

خالکوبی های خاطره درد های زندگی همه از صبوری تکپری روزهای بربادرفته را به حقیقت پیوند می زند و حال زیبایی های خودش را به یدک می کشد

با این حال ایستاده در کنار این همه همهمه که در خواب های شیرین و تلخ مهمان هرشبند . واقعا نفهمیدن  چی شد که عمر رفته را کی

آب برد هرکی بود از دور و اطرافم رفت و اماده های واقعی در خلوت زندان های خاکی که گلهای خشک به بار می آورند ماندند

به راستی بهترین مغز های عمرم رو دیدم که با جنون تباه شدند . و منم با دینام پرستاره شب به روزی می اندیشم که ماشدن ابدی شود

خوب و بد

واقعیت انکار نشدنی است گرچه هرچه هست از ما نیست و لحظه های باهم بودن افکاری گذراست اما واقعا که زیباست باران که می بارد درهای کنارم باز می شود فقط یه در هست که کلید می خواد منم ندارم انگار خدا پشت اون دره که نباید بدونیم کیست و هست یا نیست  روز های پایانی تنهایی به سر امده و ما  شدن تجربه ای نو در بهاری که به قول او روز آروزهاست . برای من سرنوشت یه نخ بود و منم یه سوزن . از نظر تو چیه؟ یه نامه عاشقانه لابه لای سبد گل؟ 


همه چیز تمام شد دورانی که به نظرم زیبا بود ولی در حال اینگونه در ذهنم می گذشت اما الان که چند وقتی از اون روزا گذشته همه چی عوض شده . یه کوه مشکل بلاخره تموم شد یه انسانی از دیار مهربانی با تمام ادم ها متفاوت در زندگیم قرار گرفت . پست هایی که از قبلم می خونم فقط نا امیدی حس می کنم و تنهایی رو تنها رفیقم میبینم . اگه راستشو یخوای باید حرف کانت و قبول کرد که خوب بد را تعریف کرد گفت فقط اراده نیک درست است گرچه این اراده سخت است اما موفقیت در لحظه ها از هرچیزی زیبا تز است . راهی که پر از سختی است زیباترین اراده لحظه هایم شده . 

روزگار

کاش اینجوری نبود داستان من

لذت با تو بون فقط ارزوی من

گرچه اخرش تلخ است 

زره زره وجودم تمانای من 




هر روز روزگارم شک و تردید

با واهمه های نگاهت خند و رقصید

عمر من ارروزی به گور رفته است 

اعتمادم به عشقم داستان تهدید



ببین کج نرو حرف من  رم کرده

حقایق تلخ و ایستاده فریاد زده  

چشمانست خسته است 

زخم های تنهایی ماندو  عافبتش گندید


روز خوب

عیدتون مبارک  روز آخر عید تبریک گفتش و خیلی دوست دارم مخصوصا امسال که یه حس خوبی بهم داد . یه درخت و سط یه بیابان را تصور کنید که تنها دلخوشیش سبز بودنشه ناگهان یه بادی بعد از سال ها به سمتش حرکت میکنه ورقص برگ دراین بیابان بی  آب و علف احساس بهش میده که من میگم این یعنی عشق رفته رفته باد بیشتر میشه و گیاهان جدیدی رشدمی کنند همه حاصل باد و رقص برگ است و بس . بیابانی که تا دیروز از خورشبد هم زردتر بود امروز شده یه جنگلی که همه از دیدنش لذت می برند. من سالها دنبال اون باد بودم که چندوقتی سراغم اومده و بلاخره بیایان منم در حال رشدگیاهانی از زندگی دائمی است.  

در زندگی من پر از پستی بلندی های عاطفی بوده اما همیشه اولش همه چیز خوبه ولی بعدش انگاردرخت لیاقات این همه زیبایی رو نداره ولی اینبار با درسی از گذشته این عشقو جاودانه میکنم و اگر نتونم هیچ وقت خودمو نمی بخشم.  برای همین هیچ چیزی برای عشق کم نمیذارم و اگراینگونه رفتار شود عشق میدونه چیکارکنه که این ارتباط جاودانه شه فرد مقابلم فقط یه انسان نیست بلکه فرارا تر از یک انسانه که خودش هنوز  نمی دونه چقدر خوبه..

از صمیم قلبم دوسش دارمو هیج وقت  تنها نمی مونه ..


من زیاد از عشق نمی نویسم چون حسش نکرده بودم واعتقادی بهش نداشتم ولی الانه همه چیز درمن عوض شده...


یه روزه دیگه

می دونی چیه قبل از این که مثل همه بیام بگم سلام من خوبم هوا برفی و مردمم خسته از زندگی روزانه و دربه در دنبال یه لقمه نون می خوام بگم چقدر خوب میشه آدما تا همو می بینن نگند سلام.


 بگذریم اعتراض منم نه فقط یه کلمه که قبلو بعدش از خشم پر شده آره اعتراض منم یه پسر پشت پنجره که در حال شمردن دونه های برفه و هیچ وقت نمی تونه همرو بشماره ، ببین خیلی زیادن وقتی برف میاد انگار قراره زمین تمیز بشه کاش یه چیزی از آسمون میومد تا آدما تمیز بشن اما حیف همیشه اون چیزی که می خوای یه جورایی نمیشه .

اصلا می دونی چیه خدا انسان هارو دوست نداره عاشق زمین و درختاشو گل های رز قرمزشه ، دیدی وقتی یه گل روز برای یکی می  گیری چجوری بوش می کنه ؟ تو دلت میگی چی مشد یه روز تو هم اینجوری بو میشدی اما حیف ما آدما خیلی کثیف شدیم شما رو نمیگم خودمو میگم یه وقت به دل نگیرید .


بعضی اوقات همیشه تقصیر ماست که من مجبور میشم بگه آره آقا جون اصلا خمینی هم من کشتم حتما این موضوع برای شما پیش اومده که بدون اینکه  عمل خطایی انجام بدید مقصر باشید . من بلد نیستم راه حل بدم و بگم در همچین شرایطی چه کاری میشه کرد . فقط می تونم بگم خوب بودن بهتر از بد بودنه چوت حداقل خودت از خودت لذت می برید .


حال و حوای خوبی ندارم اما اونقدر بد نیستش که نتونم با یک لیوان چای این کلماتو بهم نچسبونم امدیدوارم حالم خیلی بهتر از قبل شه 


یه صحبتی هم با تمام خواننده های بلاگم دارم واقعا ازتون ممنونم بابت نظراتی که برام گذاشتید این ماه بیش از 1000 نظر خوندم و اگر جواب عده ای رو نتونستم بدم واقعا عذر می خوام اما مطمئن باشید بزودی جواب همه را یکی یکی میدم .در مورد آلبوم دکلمم که واقعا خجالت زدم کردید و با پیشنهاداتی که دادید در آلبوم جدیدم که 4 ماه دیگه منتشر میشه استفاده خواهم کرد .درمورد لینک ها هم باید بگم که به مرور هر کسی در خواست تبادل لینک کرده بزودی لینکشو قرار میدم بازم ممنون از همه چیز


آلبوم جدید تا سحر

این آخرین کار دکلمه من که آلبومی با 4 ترک است خیلی خوشحال می شم اگه نظرتون رو درباره کارم بهم بدید از این لینک می توانید آلبوم را دانلود و یا گوش کنید





http://alonetone.com/behzad900/playlists/ta-sahar

وقتی نمونده

زمان گذشتو دیدم صدتا خورشید و بعد شب شدم یه یکی که از هرچی دوست داره گذشته و شده یه خیال تو خالی . 

راستشو بخوای اصلا خوب نیستم اگه زندگی آلان خوبه من لیاقت خوبی و ندارم و دیگه نیستم .


بهزاد منفرد

اشتباهی شده!

نمیشه کاریش کرد واقعیت اینه یه سری در تلاش برای تغییر هستند بعضی ها هم نمی دونن داستان چیه اونایی که میگن خوشبختن در اصل هر شب مستن چشماشون و بستن خوابیدن تا صبح شه دویاره سر مست شن . بعضی ها هم در اعذاب این روزگار با خودشون تو جنگن اینارو اونی گفت که مثل هیج کدوم اینا نبودن . می نوشت و دلخوشیش همین بود که کی شب میشه !  . 


یکم عصبیم   نه از خودم از دست زمان که  دیر جواب میده به آدما و وقتی هم که جواب میده اشتباه میده . به اونی که باید بد بده خوب میده و اونی که درسته بد میاره . واقعیت تلخه ! ولی باز من با این مشکلی ندارم . پذیرش واقعیت اغاز آرامشه ! و خوشبختانه همیشه باعث شده کنار بیام باهاش . هیچ وقت بخاطر خودم ناراحت نیستم . 


یکی و میشناختم خیلی تو زندگی اذیت شد . ازار زیادی دید همیشه پیش خودم می گفتم چقدر این ادم قدرت داره که با این همه مشکلات باز می نمی ذاره شونه هاش خم شه ولی امان از این زمان که قهرمانان زندگی را تغییر می دهد انباشته های نداشته های این شخص زمانی خودش را نشان داد که صاحب همه آنها در یه روز شد . اون ادم عوض شد دیگه یه قهرمان نبود . حداقل برای من ولی خوب بهم نشون داد که قدرتش ظاهری بود . 


بگذریم بعضی ها جنبه پولدار شدن ندارند. همین ادما دور من جمع شدن مشکل اینجاست که فکر می کنند من هم مثل آنهام در صورتی که همیشه مرگ نداشته ها در زمانم را رعایت کردم . مهم نیست اگر 10 سالت شد همه چیز درست نبود .  من هیچ وقت به اون زمان فکر نکردم . چون الان فکرو ذهنم بر اساس حالم شکل گرفته . هیچ چیزی آزارم نداده که بخوام تغییرش بدم . 


وقتی نمیشه گذشته را تغییر داد و آینده دور است  حداقل کاری که می توان کرد حال را در جهالت نگذراند . اصل زندگی مشخص نیست راه زندگی هم یکتا نیست پس هر کس راهش جداست خودت را ببین چقدر با من راهت جداست . ..


چند ماهی شده که بهانه هارا کشتم اما همانطور که فکر می کردم همانم که هستم  هیچ وقت به خودم دروغ نگفتم اما اطرافیان که اصلا مهم نیستن با آزارشان اهمیت پیدا می کنند .  اونایی که مرتب آزار می رسانند خواننده این نوشته خواهند بود . یه صحیتی دارم باهاتون . اینو به اونی می گم که فکر می کنه درست میگه 


فرض کن به همه گفتی درست اینه و غلط منم برگرد به گذشته نه خیلی دور 5 ساله پیش یادته چقدر زندگی سخت بود . همه آلانتو میبینند و به حرفت گوش میدند من همه نیستم من کلیتتو دیدم  برای همین باهات همراه نیستم  خودتم داری فریب میدی تو هنوز در حال جبران کمبود های خودتی و داری توسط من اونارو از بین میبری . باشه اگه اینجوری راحت میشی من چیزی نمیگم اما بادت باشه چیزایی که واسه تو خیلی جذابه واسه من اصلا جذاب نیست .  تو در حال تکمیل گذشته شخصی  خودتی از رفتارت و حرفات کاملا معلومه ... راستی تو رو کن شما خودت 


اینو میگم به اونی که هنوز خیلی مونده بزرگ شه  و بچه است . ببین دختر جون هرکی از کنارت رد شد و چندتا آدم دورش راه افتادن درست نمیگه  واقعیت تو دلته و عقلت همیشه یادت باشه حتی اگر دنیا رو خواستی برای کسی آماده کنی که بهش هدیه بدی خود اون آدم و در نظر بگیر شاید از دنیا متنفر بود عیبی نداره اما خوب باید بهت بگم که تو هم رفتی قاطی گرگ ها حدا اقل تو این چند وقت نشون دادی چیزی از احساس نمی فهمی چون خودتو نمی فهمی ...



چطوزی تو می دونم تو فشاری زندگی سخته و دربه در دنبال پولی ولی اگه واقعا این پول برات انقدر ارزش داره این همه راه واسه بدست اوردنش هست چرا دروغ چرا مسیر غلط به این فکر کردی که این اتفاقات به زودی تموم میشه و روزی میرسه که پشیمون و گردنشکسته ضربه بدتری از بی پولی رو تجربه می کنی؟


به اونی که خونش از مه پرشده هم کاری ندارم اون بدبخت دیگه مغزی براش نمونده که بخواد فکر کنه امیدوارم خدا بهت یه عقل بده که حدا اقل بتونی گذشته و کارتو مرور کنی . .