::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

ایست! تولد مرگ

وقتی شب میشه می شینم  به ستاره ها نگاه می کنم نه بخاطر اینکه ازم دورن بخاطر اینکه انقدر بهم نزدیکن  که می تونن حرف دلشون و بهم بزنن شادی کنن بخندن با هم دیگه نقاشی آسمانی ترسیم کنند و حسرت  همبستگیشون و تو دل ما آدما بزارن اما اون شب شب عجیبی بود شبی که آسمان یه ستاره بیشتر نداشت!

نشسته بودم تو تنها ترین جای اتاقم و از روزنه پنجره ستاره رو نگاه می کردم! وقتی دیدمش خودمو احساس کردم! که اینقدر تنهام که ستاره ها  امشب من و خواستن بکشن! دوست داشتم دستمو دراز کنم ستاره رو بگیرم و باهاش هم دردی کنم خیلی سعی کردم! اما نشد ساعت ها پشت پنجره تک ستاره شده بود آغار گر تنهائی من!

دیگه انقدر تنها بود که پرنده ها هم  به سوی ستاره  نمیومدند دلم می خواست برم بیرون ، پنجره رو باز کردم و صحنه ای دیدم که برام جز درد چیزی نداشت! ستاره ها تنها نبودن من اونهارو تنها فرض کردم چون آسمان را از یک روزنه می دیدم و وقتی روزنه رو بزرگ تر کردم! ستاره های بیشتری دیدم! از اون روز به خودم قول دادم که هیچ وقت حس نکنم که تنهام اون ستاره ها شده بودن! الگوی زندگیم! و تنهائی رو به باد دادم ببرتش راستی اگه یکی در زد! خواست بیاد پیشت برات کادو اورده بود مراقب باش باد نباشه ممکن تنهائی منو برات آورده باشه! بهش بگو بره! سراغ فرد دیگری اینجوری می تونی کاری کنی که تنهائی تنها نباشه

نویسنده : بهزاد منفرد

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
افسون سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:26 ق.ظ

واقعا زیبا و پر معنا بود بهزاد جان, بعضی وقتها ما زاویه دید مون رو خیلی محدود می کنیم و می گیم که تنهاییم, آره درسته مسبب این تنهایی خود ما هستیم در حالیکه شاید خیلی ها منتظر ما هستن دوروبرمون ...

آقای مسلم چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:22 ق.ظ http://www.daftar-ensha.blogsky.com

سلام دوست عزیز

متن جالبی نوشته بودی

فکر نکنم که کسی تنهایی شما رو واسه ما بیاره

آخه اول پیش من بود و بعد اومده سراغ شما

شوخی کردم

از این متن ات یه چیزی رو برداشت کردم

هیچ وقت ، به هیچ چیز ، از یه روزنه باریک نگاه نکنم

آخه ممکنه مثل داستان ستاره های شما باشه


راستی موقعی که کوچیک بودم ، هرچی به ستاره ها نگاه میکردم ، اصلاً سیر نمی شدم

نمیدونم ... یه حسی بهم دست میداد که همش باید تعجب می کردم

ستاره ها دنیایی دارن ... مثل ما آدما

با اینکه بیشتر وقت ها با هم اند ولی ...

هر وقت دونه دونه نگاشون کنی ، می فهمی که تنهان

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:40 ب.ظ

باور کنی یا نه!خیلی متنات شبیه منه!
میفهمی؟
تنگنا رو تو اون وبلاگ که حذف کردم خوندی؟
تقربا شبیه همین بود فرق من و تو اینه!
من برای خودم مینویسم تو دفتر دلم و آسمون تو برای دیگران و انسانها!
من خیلی راحت تونستم اونهمه دلنوشته رو حذف کنم....همشم از خودم بود..چون برام مهم نیست دیگران چی میگن.مهم خودم و احساسمه!
همین و بس!
اینقدرم به این فکر نمیکنم ه اگه اینو دیگران بخونن چی میگن!حالا ااگه قسمت شد ببینمت دفترامو برات میارم تا ببینی چقدر نوشته هات شبیه منه!
من به خاطر همین بهت نزدیک شدم چون حس کردم میتونم بفهمم چی میگی و توام همینطور...
فرق ما تو این بود من ۲سال وقت گذاشتم تا تو رو بشناسم
اما تو دنیای تنهاییتو خواستی
و حتی نخواستی ببینی این دختری که اینقدر خودشو کوچیک کرده چرا کرده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد