::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

دوست بداریم زندگی را...

دل آنگاه که در سینه داشت آوازی نشست کنارم عقربه های ساعت را از روز به شب تغیر داد به من گفت بنویس .. قلم را در دوات کردم نوشتم دوستت دارم ای زندگی . خندید با طعنه گفت مطمئنی؟ گفتم آری نگاهی به ساعت کرد ۱۰۰ سال گذشت گفت حال بنویس روان نویس را برداشتم و نوشتم دوستت داشتم زندگی گفت در ۱۰۰۰ ساله آینده چه می نویسی؟

بهزاد منفرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد