::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

پاییز

شبی با پایئز خلوت کردم

زیر درخت نشانه اش تکیه دادم

برگ زردش را از روی سرم برداشتم

به او گفتم

 چرا تو زرد می شوی؟

پاییز گفت زردی برگ من ملیارد ها بار سبز شده

واین چرخه ادامه خواهد یافت

از ان روز گذشت

روزی برگ زردی مرا صدا زد

گفت

ای پیرمرد مرا بخاطر می آوری؟

گفتم اری توپائیزی

گفت می بینی من 70 بار سبز شدم و این شکلیم

ولی توچرا این اخرین برگ پایزیست که می بینی؟

 

از ته دلم این حرف رو برای پاییز نوشتم

نظرات 1 + ارسال نظر
دیانا سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:13 ب.ظ

بهتر اخلاقت درست کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد