::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

ای مادر (حرف دل مریم)

از آن موقع که کودکی به دنیا نیامده بودم سرخی عشقت را در دلت حس می کردم آن لحضه که اولین گریه زندگیم نشان از بیداری زبانم بود مرا مریم خود نام گذاری کردی فارغ از روزی که مریمت فقط به دشتی از گلها خلاصه نمی شد .هفته ای چند نزدم نبودی در این مدت انشا نویسی را بیشتر از قبل فرا گرفتم قلم شرمش گرفت از  دوری تو  ٬ چه رسد به اولاد بی قرار تو.  می دانم گریه خوشحالی برایت هدیه ای تکراریست اما حقیقت دوریت را کسی جز من حس نکرد حتی کبوتران اسمان هم به دنبالت پر می کشیدن از فراز خانه ما مقصدی بی انتها را طی کردن تا آن خانه پیامبران را.  نمی دانم پیامم را به گوشت رساندن یا خیر اما با خواندن این جمله وخنده ات فهمیدم که فهمیدی چرا گریه کردم زیرا جز آن پرندگان کسی نفهمید که چه کشیدم در این دوری کوتاه مدت . ای مادر برایت انشا نمی نویسم زیرا انشا نویس خوبی نبودم من فقط حرف دل چندین ساله ام را باز گو می کنم الان که در کنارم نشسته ای و مرا در کاغذ می خوانی می بینی که هیچ شباهتی در گفتار نگاهم در کنارت ندارم.  اما من غرورم را شکستم برای نگاه دوباره تو .صدای لرزان دوستت دارم را لازم نبود از دهانت بشنوم همه چیز را در چشمانت دیدم من همان دختر قدیمی تو هستم با این انشا عوض نخواهم شد اما آنقدر دوریت برایم سخت بود که تبدیل به نویسنده ای عاشق شدم . من اولین مریمی هستم که در این دشت بزرگ به رنگ قرمزم.  مادرم تنهایم نگذار  فرزند خطاکاری بودم برایت دلت را بسیار شکستم اما دوریت را نمی توانم تحمل کنم   . این نامه در ذهن تو خواهد ماند می دانم چون در این شب حقیقت می نویسم بعد از این نامه مرا به آغوش مگیر نبوس نگاهم مکن زیرا خجالت می کشم از رویت روی زیبایت روی روحانیت که دگر برای من چهره ات نور می تاباند.  شرمگینم از این همه بدی به رویت در این مدت چیزی جز  صدای زیبایت در گوشم خالی نبود  ای مادر تا به حال مرا اینقدر به رنگ لاله احساس ندیده بودی! ولی این را بدان که چقدر دوستت دارم که دوریت مرا تبدیل به این دختر جانباخته کرده است از همه چیز بگذریم وقت خنده است مادرم برگشته است! دوست دارم به آغوشش بگیرم بگویم دوستش دارم بهش بگم همون دختر شیطون قدیمیش  مامان ؟ بوسم نمی کنی؟ مامان نبودی نمی دونی سعید چی کار کرد بابا را که بگم کشتیش. !

پایان.

حرف دل مریم

 

نظرات 31 + ارسال نظر
حسین پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:42 ق.ظ

چقدر زیبا بود شما واقعا ۲۰ سالتون هست؟

اینجوری می گن

آریا پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:43 ق.ظ

می خواستی نظرم رو بدونی...
وجودم تنها یک حرف است و زیستنم تنها گفتن همان یک هرف
این مریم پژمرده نشده ...
جای شکر داره.

قشنگ بود امیدوارم به حرفت گوش بدم

سپیدار پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:44 ق.ظ http://sepidar.ir

بهزاد من چند وقتی هست به وبلاگت سر می زنم دوست دارم بیشتر با نوشته هات آشنا شم

بخون بیشتر آشنا می شوید

مهران پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:44 ق.ظ

بهزاد این مریم کیه؟

خودت کی هستی؟

علی رفیعی پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:46 ق.ظ

بابا ایولا خدایی یه وقتایی ادم نوشته هایی رومی خونه به ایرانی بودنش افتخار می کنه من از یونان هستم خوشحال میشم بیشتر باهات آشنا شم بهزادجان

ممنون

شهرام پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:47 ق.ظ http://shahram.persianblog.com

براوو به تو تمامنوشته هایت را خواندم تو را در آینده در کتابها می خوانم این را مطمئنم

بعید می دونم

سحر پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:49 ق.ظ

خوشبحال این مریم که شما براش اینجوری می نویسید

بترکه چشم حسود

ماریا پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:52 ق.ظ

اقا بهزاد یاد شاملو افتادم:)

نغمه پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:54 ق.ظ

یه روزی از خیابان عبور می کنی می بینی که چقدر خسته ای....

زیاد میام وبلاگت یکی از زیبا ترین نوشته هات همین بود

معنی نداره سخنتون

جمشید پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:55 ق.ظ

این و می خوام بذارم تو مقالم اجازه هست؟

خیر

ساناز پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:04 ق.ظ

خدای من .................... بی نهایت زیبا بود اقا بهزاد شما کتاب بیرون هم دادید؟

نه امیدوارم این کار هم در آینده نکنم

نادره پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:06 ق.ظ http://nadere.persianblog.com

بهزاد جان نیما یوشیج روبرام زنده کردی من ۵۹ سالمه وبلاگتو خوندم بی نهایت زیبا می نویسی... باریکلا به تو پسر با فهم

من در اندازه اسم خودمم نیستم چه برسه نیما یوشیج در هر حال ممنون

محسن چاوشی پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:06 ق.ظ

بهزاد شعری که قرار بود بخونم کو پس؟

چشم عزیز

نینا پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:07 ق.ظ

اشکام ودراورد این پست آقا بهزاد

با دستات پاکش کن دختر که گریه نمی کنه

علی پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:10 ق.ظ

بهزاد جان تمام نوشته هایت را خواندم آخرین پستت بهترین هدیه تولد مادرم بود...

مریم بفهمه کشتت

نازی پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:11 ق.ظ

وایییییییییییییییییی چقدر زیبا بوددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد

مننون اینجوری نگووای مردم فکر بد می کنن

علی پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:08 ق.ظ http://ali59.blogfa.com

سلام
خوبی این پست محشربودپسر
من آپ کردم
اگه وقت کردی یه سربهم بزن
موفق باشی

در اولین فرصت

مریم پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:41 ق.ظ

از طرف من لحظه به لحظمو براش نوشتی چون لحظه به لحظه شو باهام بودی ممنونم بهزادم

من که چاکر شمام سرورم

مهستی پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:16 ب.ظ http://mahasti.blgfa.com

جالب بود موفق باشید

همچنین شما

تینا پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:59 ب.ظ http://shabahange.persianblog.com

بهزاد جان ... مثل همیشه زیبا و عالی بود ... ابی و افتابی باشی

ابی و افتابی فایده نداره ایرانی باشم

مریم جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:12 ق.ظ http://mh416.persianblog.com

ممنون قلم زیبایی دارین امیدوارم موفق باشین..

شما هم همچنین

سمانه جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:24 ب.ظ

این و از نگاه فرد دیگه اینوشتید؟

بله

پیام جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:25 ب.ظ

آقا چرا دیگه آموزش هک نمیدید؟

بزودی تو سه سایت جدید می دم

نسترن جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:26 ب.ظ

اقا بهزاد من میتونم این مطلب ما همه بر خوابیم رو واسه یه سمینار بخوانم؟

خیر حق چاپ محفوظ اگه خود مریم خانم اجازه داد مشکلی نیست

نازی جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:27 ب.ظ http://nazi.persianblog.com

زیبا بود مثل همیشه به من هم سر بزن

در اولین فرصت

سازمان فدایی خلق ایران جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:28 ب.ظ http://peyvand.com

با سلام به شما جوان خوشفکر مطلب هوشنگ ابتهاج شما با نام شما جزو اشعار فدایی خلق ثبت گردید در صورت عدم ثبت این مطلب به ما ایمیل بزنید

من با حزب شما کاری ندازم

کامران جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:29 ب.ظ

ها ها ها بهزاد جان من فلش کار میکنم می خواهم این و کلیپ کنم اجازه هست؟

راستش قولشو به کسه دیگه ای دادم می تونی یه پست دیگرو فلش کنی بازم ممنونم

نیما زراعتی جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:30 ب.ظ

افرین واقعا زیبا بود لذت بردم

خوشحالم!

علی جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:27 ب.ظ http://www.arjancity.tk

خیلی زیبا بود .
منم آپ کردم خوشحال میشم سر بزنی

موفق باشی

حتما در اولین فرصت

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:19 ب.ظ

مریم
پنجشنبه 13 بهمن ماه سال 1384 ساعت 10:41 AM
از طرف من لحظه به لحظمو براش نوشتی چون لحظه به لحظه شو باهام بودی ممنونم بهزادم
پاسخ:
من که چاکر شمام سرورم



دروووغگوویی بیش نیستی بهزاد منفرد!
چی فکر میکردم راجع بهت بهزاد!
یواش یواش داشت باورم میشد تو با همه فرق داری
اما خب بازم اشتباه کردم!

آویشن دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:49 ب.ظ http://mehrotoranj.persianblog.ir

خوش به حال مامان مریم.دلم گرفت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد