::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

از اجراى «درناى شب» انصراف مى دهیم (ناصر حسینی)

141666.jpg

 

خسته ام، خیلى خسته. آمده ام به دفتر روزنامه تان تا انصراف مان را از اجراى نمایشنامه «درناى شب» اعلام کنم. و از سوى دیگر از همه آن هفتاد بازیگر جوانى که وقتشان را در اختیارم گذاشتند پوزش بخواهم، به ویژه از گروه بیست نفره ام که ترکیبى است از جوان بیست ویکساله تا بازیگر ارزشمند کشورمان فردوس کاویانى. گویا تقدیرمان این است که به جمع سترون و مهجور تئاتر ملحق شویم، حرفى نیست، به قول استاد جوانمرد «باشد، ما هم خدایى داریم!». بنابراین اشک هامان را پاک مى کنیم، یأس را در خود مى کشیم و باز هم در انتظار مى نشینیم، آخر ما به این سنت خو گرفته ایم. «درناى شب» را هم مى سپاریم به جمع سوختگان. من در این کشور خواهم ماند. شاید بعضى ها ماندنم را به حساب لجبازى بگذارند. مهم نیست. من برخلاف امثال دکتر کریمى حکاک مى مانم و در هیچ شغلى به جز تئاتر مشغول نخواهم شد. حرفه من تئاتر است، دولت ها باید موجبات ساز و کار امثال مرا فراهم سازند وگرنه تا نهایت گرسنگى خواهم رفت، تا آخر خط.
حکایت از این قرار است: در اوایل سال جارى نمایشنامه «مفیستو» اثر آریان منوشکین را به تئاتر شهر ارائه دادیم، که از میان دویست و بیست متن متقاضى، این نمایشنامه براى اجراى عمومى پذیرفته شد، اما بدون آنکه متن «مفیستو» را بخوانند سالن سایه را به ما پیشنهاد کردند، حال آنکه سالن اصلى تئاتر شهر گزینش نخست ما بود، زیرا این اثر نزدیک به چهل پرسوناژ دارد و اجراى آن توسط آریان منوشکین در کارخانه اى عظیم و متروک در حومه پاریس انجام شد. اما به احترام همکارانى که سالن اصلى براى اجراهاشان برگزیده شده بود به جاى اعتراض نمایشنامه دیگرى پیشنهاد دادیم به نام «درناى شب» اثر یونجى کینوشیتا که پس از موافقت هیات بازخوانى مرکز هنرهاى نمایشى، مدیریت مجموعه تئاتر شهر هم با اجراى آن در سالن چهارسو بنا بر شرایط و موقعیت خاص طراحى صحنه موافقت کرد مشروط بر نظر موافق کانون کارگردانان خانه تئاتر- خوان جدیدى در راه تئاتر. بعد از پذیرفتن هیات مدیره کانون کارگردانان با اجراى ما در سالن چهارسو بنده بیش از یک ماه با هفتاد بازیگر ملاقات کرده و گروهم را انتخاب کردم، پلان کارگردانى و تمرینات را در هشت هفته تعیین کردیم، طراحى صحنه را به پایان رساندیم، مسئولیت ها و نقش ها تقسیم شد، تا اینکه اتفاقى که نمى بایستى بیفتد افتاد و از تئاتر شهر با من تماس گرفته شد و آب پاکى ریخته شد که «چهارسو نمى شود، فقط سایه و هر شب دو گروه، در غیر این صورت همه چیز منتفى است». و همه آرزوها منتفى شد، باز فریب خوردیم و باز وعده ها رنگ باخت، حتى باور به اینکه «هموطنان متخصص، به ایران بازگردید و خدمتگزار مردم باشید!». من در اینجا به هیچ وجه قصد ندارم هیاهو کنم یا براى کسى فخر بفروشم یا جاى کسى را تنگ کنم، نه، همانطور که براى گروهم گفته ام اگر در این کشور موقعیت و شرایط کار براى امثال ما وجود دارد با تمام انرژى و شورمان کار مى کنیم، در غیر این صورت با یک افسوس و با کمى اندوه جایمان را به دیگران مى دهیم که همواره حضور داشته اند و حال که تعداد ما، اهالى تئاتر، بیشتر از ظرفیت تماشاخانه ها است، خب، ما کنار مى کشیم تا آنهایى که کارهایى استادانه به صحنه برده اند، باز هم ببرند و آثارشان با تداوم و انبوه اجراها از استحکام و انسجام بیشترى برخوردار شود و کشورمان پس از بیست و هفت سال دست کم چند گروه حرفه اى و طراز اول به خارج از کشور صادر کند. گویا سرنوشت و کار کسانى نظیر من اهمیت چندانى ندارد، بالاخره قرار نیست همه شکوفه هاى یک درخت به میوه بنشیند، باد بسیارشان را مى برد. من اکنون در مرز پنجاه سالگى به زادگاهم برگشته ام و بیشتر خوش دارم به درخت هاى عزیز و کهنسال تئاتر دیارم همچون مهین اسکویى، عباس جوانمرد، خسرو حکیم رابط و حمید سمندریان تکیه دهم و زیر سایه تجربه هاى شان با نسل هاى جوانتر به گفت وگو بنشینم و آرزوهاى مان را مرور کنیم، یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم، صحنه پیشکش صحنه بازان. یک بار بازیگر جوانى در آسانسور تئاتر شهر از من پرسید: «اگر روزى از شما خواسته شود تا مجموعه تئاتر شهر را مدیریت کنید...» بى درنگ در پاسخ آن نازنین گفتم، اولین کارم این خواهد بود که به جز سالن اصلى و چهارسو درهاى همه آن دخمه هایى که زیر عنوان تالار و سالن و کارگاه و غیره فعالیت مى کنند را مى بندم و به جایگاه اولیه و واقعى شان یعنى انبار لباس و دکور و آکسسوار و حتى پارکینگ براى اتومبیل تماشاگران برمى گردانم. دیگر آنکه چند گروه از بازیگران مستعد را جایگزین نیمى از لشکر انبوه پرسنل این تماشاخانه خواهم کرد تا هم بر کیفیت اجراى نمایشنامه ها افزوده شود و هم با حذف سالن هاى غیراستاندارد به تماشاگران و حضورشان احترام گذاشته شود تا مبادا جانشان به خطر افتد. همان طور که مطلع هستید در هفته گذشته با واژگون شدن شمعى در یکى از تئاترهاى کشور مصر بیش از دویست تماشاگر جانشان را در آتش سوزى از دست دادند. در این میان اگر اجازه دهید به سوءتفاهمى که پیش آمده براى شخص مدیریت فعلى تئاترشهر در رابطه با مصاحبه اى که از من چند روز پیش تحت عنوان «فیلى بارکش به نام تئاتر شهر» در جراید چاپ شد بگویم که برخلاف تصور ایشان منظورم جسارت به آن حضرت یا به فردى خاص نبوده و نیست بلکه فقط اشاره داشته ام به راه و روش نادرست نظام تئاترى این کشور که ساختمان تماشاخانه سالخورده، صبور و نجیبى را تبدیل کرده به چیزى نظیر فیلى بارکش که حتى در منفذهاى بدنش هم سالن تئاتر ساخته شده است. ولى اگر نظرم را درباره ایشان در مقام مدیریت کنونى تئاتر شهر بخواهید با تاکید و صراحت خواهم گفت که ایشان شاید کارگردان خوبى باشند اما فاقد آشنایى و تخصص و تجربه لازم در اداره مهمترین مرکز تئاترى کشور هستند که نگاه منتقدین جهان به هنر نمایش کشورمان به آن دوخته شده است. من به نوبه خودم حاضرم در یک مناظره مطبوعاتى یا هر رسانه دیگرى با ایشان کارنامه ضعیف و کاستى هاى دوره مدیریت شان را بیان کنم. من به ایشان خواهم گفت که چرا نمى توانند برنامه سه ماه اجرایى تئاتر شهر را ببندند آن هم پس از شش ماه رایزنى  و برگزارى انواع جلسات ریز و درشت. ایشان شاید ندانند که اجراى بیست گروه در سه ماه چقدر وحشتناک است. (وحشتناک تر یا مضحک تر آنکه در این میان کانون کارگردانان هم با قلدرى شش گروه را در  آن دخمه ها زورچپان کند و بدین طریق از خود «اتوریته» نشان دهد.) و باز خواهم گفت که صادقانه و یک بار هم که شده سعى کنید در ذهن و درون خود براى این پرسش ساده پاسخى درست بیابید که «اجراى تئاتر براى چیست؟» آنگاه شاید به اهمیت سازماندهى و مسئولیت دشوار اداره مجموعه اى از سالن هاى تئاتر در یک کلانشهر پى ببرید و بى درنگ آن اتاق لعنتى را ترک گفته و به جایگاه واقعى و خلاق خودتان برگردید، اگر هم پاسخى نیافتید دست کم گوشه چشمى به تماشاخانه هاى شهرهاى دیگر جهان مثل پاریس، وین و برلین بیندازید و ببینید آنها سالن هاشان را چگونه اداره مى کنند. همکار عزیز لطفاً چشم هایتان را باز کنید، در تئاتر شهر در محل خدمت تان، فضایى حزن انگیز حاکم است، هنرمندانى که قدم در راهروهاى آنجا مى گذارند در یک انقباض روحى و جسمى قرار مى گیرند. وقتى شما در آنجا ناظر هنرمندانى هستید که در مبل هاى نرم به سختى سنگ و چوب نشسته اند و هرکدام در ذهن شان سرگرم پس و پیش کردن جمله هایى براى مقابله و مجاب کردن شما و سایر مدیران در جریان هستند دیگر از هر آنچه در این سرزمین تئاتر نام گرفته بیزار مى شویم به خصوص وقتى فریادهاى عصبى و واژه هاى تند و خشن در فضاى راهروها و دیوارهاى حلزونى انعکاس مى یابد. اى کاش مدیرانى که جلوى دوربین خبرنگاران ظاهر مى شوند و مى گویند که ما در بهترین دوران تئاترى به سر مى بریم منظورشان از واژه «ما» را روشن مى کردند و روشن مى کردند که چرا باید انبوهى از جوانان فارغ التحصیل تئاترى در خیابان ها سرگردان بمانند و هر روز که مى گذرد انرژى ها و لطافت درون شان به خشونت و یأس تبدیل شود؛ لطافتى که ابزار هر هنرمندى است که با از بین رفتنش مرگ هنرمند را در پى دارد. و روشن مى کردند که چرا نظام تئاترى این مملکت همه چیز را از ما گرفته، حرکت هاى صحنه اى را از ما سلب کرده، تفکر و رویاهامان را، رنگ و شکل و تصویر را، حق انتخاب سالن و سلیقه هاى اجرایى را، حق تملک سالن و تماشاخانه هاى خصوصى را و بگویند چرا همه چیز دیکته مى شود و باید همه آنها را کورکورانه به کار بست و تبدیل شد به سنگ. همچنین براى ما روشن کنند چه دست هایى در کار است تا براى ما فضایى عصبى به وجود بیاید تا از کارمان منحرف شویم و به جاى اندیشیدن به راه و روش هاى اجراهامان به حواشى ارزان و تخدیر ذهنى کشیده شویم و در راهروهاى مراکز تئاترى سگ دو بزنیم و براى دستمزد ناچیز بازیگرانمان یا گرفتن اتاقکى براى تمرین و یا عقد قرارداد در پاى حضرات به زانو بیفتیم. نه، آقایان ترجیح مى دهیم ما را از صحنه بازى حذف کنید. خواهشمندیم اسم مان را در لیست تان خط بزنید. زندگى تئاتر فقط اجراى فلان نمایشنامه الک شده بر روى فلان صحنه فلک زده نیست. راه ها و امکانات بى شمارى هنوز براى نفس کشیدن در این رشته خیال انگیز هنر براى ما وجود دارد.
 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 05:45 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد