وقتى اشکها حریم غرورت را شکستند, وقتى غصه کفتر شادى
را از بام دلت پراند, وقتى درد گل لبخند را برلبانت خشکاند نبود
آنکه دلت را شکست تا ببیند نهال غم چگونه درخاک وجودت
ریشه دواند.
وقتى ساعت ها خیره به باران پابه پاى آسمان گریستى,وقتى
بى تفاوتى را در چشمان بى حالتش دیدى , وقتى خود را
تنها و بى پناه در برابر تمام سیاهى هاى بى انتهاى قلبش دیدى,
وقتى ابرهاى خیال ناگهان از مقابل چشمان نگرانت کنار رفت
وتو زندگى را همانگونه که هست دیدى تازه حس کردى که
مانند غریقى در دریاى بى انتهاى شکست دست وپا مى زنى
وقتى که صدایش خالى از احساس بود , وقتى تمام عشقت را
مانند تکه هاى کاغذ زیر پا له شده دیدى فهمیدى که در دنیا
عاطفه پوچ وبى معنى است ودراین دنیاى خالى جایى براى
تو نیست.
حال تو هم بخند,توهم احساست را فقط براى رمان هاى عاشقانه
خرج کن,تو هم وارد دنیاى واقعى شو و با تمام بى احساسهاى
دنیا قهقهه ى بى تفاوتى سر بده....
زیباستی ..... همین
دلت دریا
سلام
مثل چراغ!!! روشنم با:
؟*حذف پست قبلی
*؟پلوتیکی که شکست خورد
آلف:آیا پس از غزل باز هم غزل است؟!
ب:پساغزل؟؟!
ج:به شعر نیستم اما...
م ن ت ظ ر م
یا علی
راستی...لبخنداز یادم رفته است...بیا به من نشان بده چگونه خندیدن را