::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

ما همه بر خوابیم

هیچ وقت نمی خوام زندگی تبدیل به واقیعیت شه من پیوسته درحال خواب دیدن هستم هستیم من  برگرفته از کلمه رویایم آری می دانم مانند نویسنده گان دیرین نخواهم سر کسی را درد آورم زیرا دوست ندارم از این رویا بیدار شوم من در درحال خواب دیدنم در واقیعت چه کسی تحمل دارد؟ پسرکی در این سرمای زمستان از سرما بلرزد؟ در واقعیت چه کسی باور خواهد کرد من حادثه ای رنج آور را مکتوب کنم نه نه نه نمی شود باز گو کرد سر من بر دار باید فرو رود من نباید از این خواب بیدار شوم اینجا شهر اعجاب است آری ما همه بازیگران جادویی هستیم که همه از ما جز نقش منفی چیزی نخواستند ما بر آسمان قدم می زنیم و در شب صدای روز را زمزمه می کنیم اینها فقط از دست بازیگران شهر رویا بر خواهد آمد نگاه مکن بر من چنین زنجیره وار در حسرتم زیر من در خوابم و رویا می بینم همانطور که تو در خواب به من دروغ می گویی آری لیسیدن لیمویی ترش برایم خاطر است زیرا مرا یاد ترشی زندگیم می اندازد شعله آتش مرا نمی سوزاند بلکه از یخ هم بیشتر مرا سرد می کند زیرا آتش فقط یه رویاست وگرنه در واقعیت چه کسی؟ هم وطنت را آتش می زند؟ نفس را میکشم زیرا برای زنده مانده شدنم زاده شده است صدایم را با قدرت فریاد می زنم زیرا برای آزادیم ساخته شده است و همچنین قلبم را سرخ تر از رنگ کنونم خواهم کرد زیرا برای آتش زدن دل تو زاده خواهد شده است چی کسی باور خواهد کرد که پول می تواند عشق تو را از تو جدا کند می بینی همه خواب است زیرا در واقعیت هیچ پسری زیر باران گل نمی فروشد و هیچ موجودی برای آن بشر گریه نمی کند....

بهزاد منفرد

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:48 ب.ظ http://bito-hargez.blogsky.com

بخواب آروم نه اینکه وقت خوابه
بخواب ای گل که بیداری عذابه

موفق باشی
دلت شاد
به منهم سری بزن خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد