::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

مریم حیدرزاده از زبان بهزاد منفرد

وقتی برای اولین بار صدایش را از زبان پرنده زیبای اشنا شنیدم خیال کردم او همان پروازاست او همان بالهای پرواز رویایی انسان است نامش را بر تن هزاران آدم از قبل نسل خودش دیده بودیم او برایمان یک افسانه نیست او سرشار از یک انسان با احساس است او چشم بینای من و توست او چشم حقیقت من و توست که متاسفانه ما کور شده  ایم با با چشمانی باز نتوانستیم زندگی را ببینیم حتی نتوانستیم آن را لمس کنیم ولی او برایمان از زندگی گنج آفرید آری گنج صدایش دوست داشتنی احساسش عمیق و درد اور چهره اش زیبا و وصف نشدنی دنیایش بزرو گ و بر گرفته از آثار دیدنی شاخه گلی را چیدم شاخه گلی که باچشم نمی توان آن را دید از بویش می توان احساس کرد  مانند کدام گل است قبل از این که گل را به او بدهم گل را می شناسد او می داند که من چه چیز بر تن دارم اواحساس می کند که چرا دوستش دارم او می داند که هیچ کس اورا برای زبانش نمی خواهد او یک عاشق است عاشقی شیفته عاشقی واقعی حسرت یک ثانیه عشق اورا با خود به زیر اقیانوس می برم از شهر غم می اید از شهر ضلم سلطه بر شخص او دوستش داریم می پرستیمش زیرا اوست که فقط می تواند جای من و تو زندگی را ببنید...

بهزاد منفرد

نظرات 3 + ارسال نظر
صبا دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:28 ب.ظ http://kouli.blogsky.com

و چه شگفت می بیند
به جای من و تو هر که ادعای دیدنش هست !!!


ممنونم از حضورت در غربتستان من !!!!!

شاد باشی و همواره شاد !

دیدن ادعا نیست حقیقت است

امیر سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:22 ق.ظ http://nargeslove.blogsky.com

سلام
خیلی زیبا بود. آیا شما عاشق او هستید؟ (علتی که میپرسم این است که نوشته شما کمی حالت استعاره داشت)
موفق باشید

من عاشق مریم نامی هستم اما نه حیدرزاده

فرشته چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:19 ب.ظ

از شعرهای عاشقانه ات مریم محبت همراه با میبارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد