::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

ابر سیاه از خود سفیدی آفرید

تا به حال شده وقتی دلت برای کسی می سوزه بگی ای خدا چرا فرق می ذاری؟ امروز شعله های برف من را وادار به اعتراف خود خواهیم کرد موجودی سیاه در برف در حال گشت وگذار بود و من هم اکنون با پلیوری گرم نوشیدنی می خوردم انسان ها دلی بی رحم دارند که این موجود به باطن زیبا را  ، در سرما می کشند برای حفظ جان خویش ، مگر او دل ندارد؟ مگر اون سرما را احساس نمی کند؟ مگر او مثل من و توگرسنه نمی شود؟ ای وای بر من ای داد برمن ای مرگ بر من که نششته ام این چنین آزرده غم و می اندیشم و به هیچ و می خواهم همه چیز داره برف می یاد برف نشان از حقیقت امروز و فردای من بود اولین برف سال 1384 را با سگ جاودانه ام دیدم اوست که مرا با برف و روزگار برفیم بیشتر آشنا کرد از ابزار برگ استفاده کرد تا بر من سیلی سردی بزند تا نگویم از از خود گذشته ام تا نگویم تو سیر اهل معرفت منم برای تو می خوانم ای صدای ابر

بهزاد منفرد

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:40 ب.ظ http://negin-ashegh.blogsky.com

اما اسمون دل من پر ابرای سیاهه....
دارم دنبال یه ابر سفید میگردم..بهم نشون میدی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد