::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

فردا از ان دیروز

شبی با پایئز خلوت کردم

زیر درخت نشانه اش تکیه دادم

برگ زردش را از روی سرم برداشتم

به او گفتم

 چرا تو زرد می شوی؟

پاییز گفت زردی برگ من ملیارد ها بار سبز شده

واین چرخه ادامه خواهد یافت

از ان روز گذشت

روزی برگ زردی مرا صدا زد

گفت

ای پیرمرد مرا بخاطر می آوری؟

گفتم اری توپائیزی

گفت می بینی من 70 بار سبز شدم و این شکلیم

ولی توچرا این اخرین برگ پایزیست که می بینی؟

نظرات 3 + ارسال نظر
مرد قبیله سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:00 ق.ظ http://hallowsky.blogfa.com

سلام
بازم مثله گذشته

موفق باشی داش بهزاد



[ بدون نام ] شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:37 ب.ظ

نگین چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:34 ب.ظ http://negin-ashegh.blogsky.com

کاش هیچ وقتم عمرم قبل از رسیدن به تو به پاییز نرسه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد